آورده اند که امیر نصر احمد سامانی را معلمی بود که در آن وقت که او کودکی بیش نبود ، او را قرآن تعلیم کردی و چوب بسیار زدی . امیر نصر پیوسته گفتی که " هر گاه به پادشاهی رسم ، سزای این معلم بکنم . "
چون امیر نصر به پادشاهی رسید ، شبی تفکر میکرد ، از آن معلم خودش یاد آمد . همه شب در اندیشه انتقام او می بود . خادمی را گفت که " برو و از باغ ده ترکه گلابی بیار " و خادمی دگر را گفت که " استاد را حاضر کن " . او برفت و معلم را بطلبید ، معلم از وی پرسید که " سلطان چه میکرد و از منش چون یاد آمد ؟ " خادم گفت : " غلامی را فرمود که از بستان ده چوب گلابی بیارند و مرا گفت : " تو برو و معلم را حاضر کن . "
چون امیر نصر به پادشاهی رسید ، شبی تفکر میکرد ، از آن معلم خودش یاد آمد . همه شب در اندیشه انتقام او می بود . خادمی را گفت که " برو و از باغ ده ترکه گلابی بیار " و خادمی دگر را گفت که " استاد را حاضر کن " . او برفت و معلم را بطلبید ، معلم از وی پرسید که " سلطان چه میکرد و از منش چون یاد آمد ؟ " خادم گفت : " غلامی را فرمود که از بستان ده چوب گلابی بیارند و مرا گفت : " تو برو و معلم را حاضر کن . "
معلم دانست که امیر در بند انتقام وی است ، در راه که میآمد به دکان میوه فروشی در گذشت و سکه ای بداد و یک گلابی کاملا رسیده بستد و در آستین کرد .
چون پیش امیر نصر آمد ، امیر از آن چوب گلابی یکی را بر گرفت و بجنبانید و گفت : " در این چه میگوئی استاد ؟ " معلم دست در آستین کرد و آن گلابی را بیرون کشید و گفت : " زندگانی پادشاه دراز باد ، این میوه بدین لطیفی از وی زاده است "
سلطان چون این جواب لطیف از وی بدید ، به غایت خوشش آمد و او را تشریف فاخر فرمود .
برگرفته از جوامع الحکایات
۵ نظر:
سلام معلم گرامي و پرتلاش
نشاني وبلاگ شما را فراموش كرده بودم يادم آمد كه در نظرات ارسالي شما درج شده از ايميلم پيدا كردم
ماشاء الله چه انرژي! خسته نباشي. زندگي و معلمي و نوشتن و ... خلاص كار سختي است.
چون علاقه اي به گفتگو ندارم درباره محتواي مطالب شما نظري نمي دهم. فكر نمي كنم براي شما هم حوصله اي براي مجادله فكري باشد. آزار دادن شما را هم كاري ناپسند مي دانم.
شما در دنياي خودتان سير كنيد خوش باشيد و عاقبت بخير ما هم ...مي گذرد!
معلمي خيلي سخت است. مخصوصا اگر بي تفاوت نباشي! يك معلم كنار من است كه وقتي به خانه مي آيد صدايش گرفته دعوايمان مي شود!
اصلا من كي هستم كه شما من را بجا بياوريد؟!!... تمام كنم. باز هم خسته نباشيد. خدا نگهدار
@ناشناس
سلام استاد عزیز، چه عجب یادی از ما کردید ...
یادم نرفته ، نوع نوشتارتان مشخص است امیدوارم سلامت باشید . خوشحال میشدم از نظراتتان استفاده کنم ولی هر جور تمایل دارید . میدانم قدرش را می دانید . پس فقط سلام مرا خدمت شان برسانید .
سلام گرمم به خانم معلم عزیز دلم
خسته نباشید
بمیرم هم باید در روز یه سر کوچولو به کامپیوتر و وبلاگتون بزنم ! حتی اگه نظری ندم !
باید بگم به نظرم چنین معلم با ایمان و خوب و مهربون و زحمتکش و صبور و نازنین و دوست داشتنی حتما لیاقت داشتن این نام و این شغل رو داره .
یه چیز دیگه هم باید بگم ! این که به نظرم خیلی خوبه که عنوان وبلاگتون رو از "تنها نزار منو" به "گاه نوشت یک خانم معلم" تغییر دادید و اسمتون رو از "تنها" به "خانم معلم" ... راستش رو بخواین اسم "تنها" یه جوراییه ! دلگیره !
و همه ی اینا برمی گرده به یه چیز .....
قربونتون .....
@دلداده
سلام خانم خانما
آدم یه شاگرد خوب مثل شما داشته باشه دیگه چه غمی داره ... ممنون از نظرت .در پناه حق باشی
با سلام وتقديم احترام
ازسايتتان بهره بردم بسيارجالب است
حكايت خوبي دررابطه بامعلم وشاگردنوشته ايد استفاده كردم روزمعلم گرامي باد
ضمنًا
آدرس كتابهاي موبايلي ساخت خودم را دراختيارتان ميگذارم
درصورت تمايل دراختياردوستان قراردهيد
جهة اعتلاي فرهنگ غني اسلام استفاده ازكتابها رايگان است
http://www.hodablog.net/category/mobile-books/
http://hodablog.net
ارسال یک نظر