پير با مريد خاص خود ملاقات کرد و از او در مورد پيشرفت معنوى اش پرسيد . مريد در پاسخ گفت که حالا ديگر مى تواند هر لحطه روز، خود را وقف خداوند کند.
پير گفت: پس تنها چيزى که باقى مانده اين است که دشمنانت را عفو کنى.
مريد وحشت زده به استاد خويش نگاهى انداخت : اما اينکار لازم نيست . من نسبت به دشمنانم هيچ احساس کينه اى ندارم.
پير گفت: تو فکر مى کنى خداوند نسبت به تو احساس کينه دارد؟
مريد پاسخ داد : البته که نه.
پير:- با اينحال از او طلب بخشايش مى کنى، نمى کنى؟ با دشمنانت نيز همين کار را بکن گر چه شايد نسبت به آنها احساس کينه نداشته باشى . شخصى که بخشايش مى کند در حال تطهير و معطر ساختن دل خود است.
۷ نظر:
جالب بود وازافراطوتفريط خبري نبود وميشد ساعتها حرف يه ادم معمولي راخوند خرسندم ازاشناباشما!!!
سلام به خانم معلم
حکایتی زیبا و جالب همچون حکایات باقی مانده از گذشتگان
به حسن سلیقه شما در انتخاب هم تبریک
@ به جناب زارع
سلام - خدمت رسیدیم ! موفق باشید.
@ جناب سامع
سلام
ممنون که سر زدید ... نظر لطفتان است
سلام خانم معلم گرامي حكايت زيبا و اموزنده اي را انتخاب كرده بوديد.اگر ما كينه ي همنوع خودمان را از دل بيرون كنيم و اگر احيانا خطايي هم كرده او را ببخشيم. بعد از اين تصميم خدايي خودمان هم احساس ارامشي مي كنيم كه وصف ناشدني است. اين دو بيتي هم تقديم به شما شايد بتوان يه جورايي به اين حكايت زيباي شما ربطش داد.شاد و سر بلند باشيد.
از کار خلق، یک گره آنان که وا کنند
خوشتر که خاک را به نظر کیمیا کنند
از گریه های سجده ی شکرانه خوشتر
گر خنده را بــــــــه کنج لبی آشنا کنند
@به جناب کاوسی
سلام ممنون از اینکه با انتخاب شعر زیبایتان این حکایت را تقویت فرموده اید . ای کاش بتوانیم با بخشایش دلهایمان را معطر از وجود خدا نمائیم.در پناه حق باشید .
حکایت واقعا مفید و جالب و قشنگی بود . حکایت هایی که می نویسید هم همین طور .
دوست دارم این حکایت رو هیچ وقت فراموش نکنم . هیچ وقت .
با تشکر گلم
ارسال یک نظر