رد پایی از عشق

  دفتری دارم از سالها پیش که در آن نوشته ام ،هر انچه را که دوست داشته ام ...امروز به متنی برخوردم که گمانم از شهید اوینی باشد ، حرفی است که انگار با گذشت سالها هنوز تازه است و هنوز جایی برای « بودن » دارد ....می خواستم  دیگر ننویسم ... چرا که هر قلمی را رسالتی بردوش است و قلم زدن اگر بی نتیجه باشد جز هدر دادن وقت و زمان سودی نشاید ... چشمم به این متن که افتاد دلم طاقت نیاورد و خواستم بنویسم تا بدانم و بدانیم که :

امروز جنگ پایان یافته است . این حرف را تاریخ هزاران بار گفته بود .ما نیز آن را تجربه کردیم .
اما پایان جنگ ، « آغاز » فراموشی نیست .
پایان جنگ ، پایان فرود گلوله و خمپاره هاست ، اما پایان رویش شقایقها نیست ، که اغاز رویشی بالنده تر است . حالا باید کاری کرد که خون قلم بر گردنمان نماند . آیندگان چون از کنار خرمشهر بگذرند ، شهر را خرم تر از همیشه ی خویش می بینند و اینجا ، تنها واژه های این روزگاریست که می تواند دیروز خرمشهر را در چشم آیندگان بنشاند و از عزیزانی سخن بگوید که در شرجیانه ترین لحظات ، واپسین آوازهای خویش را برای نخلها زمزمه می کردند .
در این میان می توان نشست بی هیچ تکلفی ، بی هیچ دغدغه ای و تارهایی به دور خود تنید و در انزوای عنکبوتی خویش ، به بن بست  « سکون »  پناه برد .
می توان به « طبق معمول ها » پیوست ودر مدار « تکرار » ها جا گرفت . می توان به جمع « مسخ شدگان » پیوست و اندیشه های « کال » را در « حضیض » جستجو کرد و می توان ایستاد .
آری ایستاد و پنجره را گشود ، به آن سوتر خیره شد و نگاه را در امتداد باورهای « سپید » رها کرد . 

در این میان ، پاره ای نشسته اند بی هیچ تاملی ، تفکری ، هجرتی ، حرفی ، حدیثی ، قلمی ، قدمی ، زبانی و بیانی ،
و جمعی ایستاده اند بی هیچ تعلقی ، تملقی ، هراسی ، وسواسی  و «سفر»  را در « رد پای عشق » آغاز کرده اند .
اینان هرگز رنگ « تعلق » نمیگیرند ، خود را به « فراموشی » نمی سپارند « ایستاده » فریاد بر می آورند ، ایستاده می مانند و ایستاده می میرند .
عاقبت همه ی ما به دیار لبریز از ابهام مرگ می رویم و در این عبور ناگزیر پای میگذاریم ، پس نیکوتر ان که در این چند روزه باقی به طریقی گام بر داریم که رد پایی را باقی گذاریم . هر کس به سهم و بضاعت خویش .


هیچ نظری موجود نیست: