یا صاحب الزمان (عج)



چند روزی است که بیشترین جستجوی انسانهای منتظر در گوگل دنیا ، « مهدی » است ...

چند روزی است که دلخستگان دنیایی ، بزرگراه های آن را کنار گذاشته و در کوچه پس کوچه های آبادی عشق ، به دنبال یار میگردند ....چرا که« انسان اصلا در آبادی پیامبران به دنیا آمده است ..... انسان ذاتا اهل ولایت است . »*

چند روز ی است که گوش های شنوای دور از آلایش و گناه ، پیامک « الیس الصبح بقریب » را از همراهان اول  شان دریافت میکنند ....

چند روزی است که هواشناسی دلهای عاشق خبر میدهد که لحظه ی حضور یار نزدیک است ...
دیگرباید مهیا شد .... باید خانه را روبید ... دلها را شست .... گلدانهای شمعدانی را مرتب نمود و کنار حوضچه ای که ماهی های خدا در آن شناورند ، نهاد ....
منتظرت هستیم مهدی فاطمه که بیایی .....


«* متن داخل گیومه از شادروان احمد عزیزی می باشد روانش شاد »

بازخوانی شخصیت ها (1) -مخملباف

امام علی علیه السلام می‌فرماید: حق، وسیع‌ترین میدان‌هاست در مقام توصیف کردن و تنگ‌ترین میدان‌هاست در مقام انصاف دادن .

می خواهم با نوشتن زندگی نامه و عملکرد بعضی از نقادان این نظام ، سعی بر نشان دادن حقیقتی نمایم که با اینکه آشکار است اما دیده نمی شود !....
از کسی شروع میکنم که در ابتدا ، با فیلم عروسی خوبان ، شناختمش ..... محسن مخملباف !
هیچوقت آرم بنزی را که نشان سرمایه داری بود، توی فیلم از یادم نمیره .... و حالا ایشون کجان ؟!!! .... فقط به صرف نداشتن آزادی که مد نظر اوست ، کشوری که برایش فیلم ساخت و برایش به زندان رفت را ترک کرد و شاید مقیم فرانسه شده باشد !!!!... شهروند فرانسوی .... آزادی های فرانسوی !! ... در مهد بورژوازی ....
مقایسه ی عکسها ،عکس العمل ها ، نامه ها ، پرورش فرزندانی که مایه ی افتخارش می باشند !، نشانه هایی است از مسیرطی شده ی او که بیننده فقط با گرفتن مسیر این نشانه ها می تواند به درستی یا نادرستی راهی که رفته پی ببرد ....
امید که خداوند ما را در مسیر خویش حفظ نماید . که تنها او حامی و کمک رسان ماست .

محسن مخملباف


محسن مخملباف در جنوب شهر تهران به دنیا آمد و به دلیل فقر خانوادگی از هشت تا هفده سالگی در سیزده شغل مختلف شاگردی و کارگری کرد تا مخارج خود و مادرش را تامین کند.
او از سن پانزده سالگی در گروهی چریکی که خود تشکیل داده بود،به فعالیت سیاسی و مخفی پرداخت. در سن هفده سالگی در جریان عملیات خلع سلاح یک پلیس تیر خورد و دستگیر شد و از سال ۵۳ و به مدت چهار سال و نیم به زندان افتاد. بعد از انقلاب در حوزه هنری فعالیت کرد و کارگردانی را شروع کرد. وی فعالیت سینمایی خود را در سال ۱۳۶۰ با نوشتن فیلمنامه «توجیه» آغاز کرد. و در دهه شصت یکی از پرکارترین سینماگران بعد از انقلاب بود. در بین آثار او کمتر می توان شباهتی پیدا کرد. تنوع سلیقه و دیدگاه در یک یک فیلمهای او دیده می شوند و منتقدان هیچگاه نتوانستند شخصیت سینمایی مخملباف را بشناسند. چون او در فیلم به فیلم دیدگاهش ۱۸۰ درجه تغییر کرده است.او پدر سمیرا و حنا مخملباف (کارگردان)، میثم مخملباف (عکاس) و همسر مرضیه مشکینی (کارگردان) است. مخملباف در حال حاضر به همراه همسرش، مرضیه مشکینی (همسر سابق وی فاطمه مشکینی خواهر مرضیه بر اثر آتش سوزی در گذشت)، و فرزندانش، سمیرا، حنا و میثم، در اروپا زندگی می‌کند. در طی اعتراضات و تظاهرات مردمی به تقلبات در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ ایران مخملباف که از حامیان نزدیک میر حسین موسوی و جنبش "سبز" اصلاحات در ایران بود با دیدار با پارلمان اروپا و ایفای نقشی فعال توانست صدای معترضین داخلی را به گوش اروپاییان برساند.( نویسنده فرزاد حاجي ميرزايي ) *( نکات بولد شده از نویسنده می باشد که دیدگاهشان به مخملباف نزدیک است )

و مصاحبه ای با یکی از نزدیکان مخملباف در ان سالها :

مصاحبه جناب قدیانی با آقای امیر حسین فردی مدیر مسئول کیهان بچه ها که دوستی قدیمی با مخملباف دارند در زیر آورده شده است :
جناب فردی! شما در گذشته با محسن مخملباف سابقه دوستی و همکاری داشتید. چرا مخملباف عوض شد؟
اتفاقا مخملباف اصلا عوض نشده! آن زمان هم تند و عصبی و یکدنده و پرخاشگر بود، حالا هم همین خصوصیات را دارد.
ولی آن دوره علیه ضدانقلاب تند بود و الان علیه انقلاب.
برای محسن، تند بودن ملاک است، نه انقلاب و ضدانقلاب. مشکل او این بود که قبل از تهذیب نفس و تحصیل اخلاق پا در گلیم فرهنگ و سیاست گذاشت و الا الان هم محسن، همان محسن حوزه هنری است. الان هم دارد فحش می‌دهد،‌ آن زمان هم ناسزا می‌گفت. فقط مخاطب داد و بیدادهایش فرق کرده.
از آن روزها بگویید؛ تاریخ جالبی است.
سال 58 به همراه فرج‌الله سلحشور از مسجد «جوادالائمه(ع)» رفتیم خیابان فلسطین شمالی، حوزه اندیشه و هنر اسلامی. قرار بود در حوزه، بچه‌های انقلابی به جای فعالیت‌های کوچک، کارهای بزرگ‌تری بکنند. ما رفتیم و آنجا عضو شدیم. من مخملباف را 3-2 ماه بعد از اینکه رفتیم حوزه دیدم.
نخستین برخوردتان با مخملباف یادتان هست؟
جلسه قصه داشتیم. این سمیرا خانم آن موقع بچه قنداقی بود در بغل محسن. یک دست مخملباف، سمیرا بود، یک دستش کتابی به اسم «ننگ» که مجموعه داستان بود. جلد سفیدی هم داشت که وسطش با جوهر مشکی شده بود. با بچه آمده بود جلسه قصه. ما در حوزه می‌خواستیم مسیر تاریخ را، جهت‌گیری‌های دنیا را عوض کنیم؛ زود، حوصله هم نداشتیم! آن زمان آرمانگرایی در اوج بود.
آن زمان چه کسانی در حوزه بودند؟ مجید مجیدی ؟ نه مجید بعدا آمد.
میرشکاک بود؟ اینها بعدا آمدند.
سیدمهدی شجاعی؟
او هم بعدا آمد و خیلی هم در حوزه نماند، تا آنجایی که من خبر دارم. نخستین روزی که وارد حوزه شدم، دیدم یکی دارد تابلو می‌کشد. خسروجردی کار می‌کند و لطیفه می‌گوید. علی رجبی هم بود؛ پسر مرحوم دوانی، داشت نقاشی می‌کرد. چند تا خانم هم بودند که اسم‌شان یادم رفته. البته خیلی‌های‌شان چهره نشدند. دفتر ما در حوزه‌ اندیشه و هنر اسلامی، خانه قطبی بود که رئیس سازمان رادیو- تلویزیون دوران شاه بود. در سال 61 گفتند حوزه باید برود زیر نظر سازمان تبلیغات اسلامی. بعضی از دوستان سر همین جدا شدند بویژه که واژه زمخت«تبلیغات» خیلی با هنر جور درنمی‌آمد و فکر می‌کنم بچه‌های منتقد حرف‌شان حق بود و کار حوزه را دستخوش مدیریت‌های سلیقه‌ای سازمان تبلیغات می‌کرد. بعد هم آقای زم آمدند. من البته بنای جدا شدن از حوزه را نداشتم و به حوزه تعلق‌ خاطر داشتم بویژه که با بچه‌های حوزه هم دوست شده بودیم. در آن مقطع یک پرسشنامه‌ای به ما دادند و یکی از سوال‌ها این بود که شما تا به حال در عمرتان گناه کرده‌اید؟!!
حالا گناه کرده بودید یا نه؟
متن کامل محسن را از زبان دوست آن دورانش دراینجا بخوانید .

مخبالف آن روزها در کنار همسرش و بچه ها



و مخملباف با سمیرا با چهره ای جدید در سرزمینی نو !


از توبه ی نصوح تا سکس و فلسفه !!!

در ادبیات عرفانی، افرادی را سراغ داریم که ابتدا به فسق و فجور و گناه مشغول بوده و در اواخر عمر توبه کردند و به راه راست آمدند. محسن مخملباف مسیری کاملا برعکس طی کرده است. او زندگی سیاسی خود را با فیلم «توبه‌ی نصوح» (1361) آْغاز نمود و پس از طی یک مسیر قهقرایی، دو دهه بعد فیلم «جنسیت و فلسفه» (2005) را می‌سازد.(1)

آنچه شهید آوینی از سینمای مخملباف می گوید :
مسئله مخملباف از « دستفروش» به بعد، فقر و عدالت بوده است بی آنكه جواب را پیدا كند، وآدمی مثل او هرگز به جواب نخواهد رسید. شكاك است، اما این شك را مقدمه رسیدن به یقین و بعد هم قطعیت و قاطعیت قرار نمی دهد. فقط شك می كند و دیگران را به شك می اندازد و بعد هم رهایشان می كند، چرا كه خودش هم به جواب نرسیده است. وقتی كه به سینمای مخملباف می روی باید قبول كنی كه یك ساعت و نیم از زندگی ات را در یك فضای آكنده از بدخلقی, عصبانیت، ظاهرگرایی، تردید، نیهیلیسم مزمن بدخیم، سیاه اندیشی، سرگردانی و عوامفریبی سركنی. اشكال كار اینجاست كه وقتی كسی به اینجا می رسد باز هم هیچ چیز مانع از آن نیست كه امكانات سینما در اختیارش قرار بگیرد و فیلم بسازد، فیلم اكران عمومی پیدا كند كه آمادگی دارند سرایت كند... و البته باید به آزادی احترام گذاشت حتی اگر به ساختن فیلم هایی چون « عروس خوبان » و « فرماندار »... منجر شود! حتی آزادی افرادی به ایجاد محیطی ناامن برای دیگران منجر شود!

متن کامل این مقاله را در اینجا بخوانید .( کتاب آیینه جادو شهید آوینی )

داستان فیلمهای سابق او را همه می دانند و از دیدنش لذت برده ایم هر چند که بر انان نیز نقد هایی وارد شده است اما فیلمهای جدیدش من جمله فیلم سکس و فلسفه ، روایت زندگی یک مرد معلم رقص با شاگردان دختر خویش است. معلم رقص در آستانه ی جشن تولد چهل سالگی خود قرار دارد. او با تلفن به دوستان دختر خود اعلام می کند که در مراسم این جشن می خواهد علیه خودش انقلاب کند، سپس در سالن رقص در حضور بقیه ی شاگردان کلاس به هر چهار دوست دختر خود ( ملاحت، فرزانه، مریم و ...) اعلام می کند که همزمان با هر چهار نفر شما بوده ام و این را به عنوان روش زندگی مطرح می کند. پس از مدتی ملاحت دوست دختر معلم رقص اعلام می کند که او هم می خواهد در جشن تولد چهل سالگی خود به پیروی از معلمش علیه خویش انقلاب کند، و در حضور چهار دوست پسر خود اعلام می کند که هر چهار نفر را همیشه دوست داشته و با آنها رابطه داشته است.

در مجموع فیلم نقطه نظرات مختلفی در خصوص سکس و فلسفه، عشق، خانواده، ساختارهای اجتماعی، ارزشها، اخلاق، قداست، ایدئولوژی و دین و موضوعات دیگر مطرح می کند .در مورد سکس و فلسفه، مرد می گوید: من عشقبازی می کنم، پس هستم، و زن می گوید: من دوست داشته می شوم پس هستم. در یک دیالوگ دیگر معلم رقص می گوید: ما به آزادی جنسی رسیده ایم، عشق و وفاداری و اینگونه ارزشها مربوط به دوران گذشته و زمان لیلی و مجنون، رمئو و ژولیت است.
- عشق به مفهوم آسمانی یعنی علاقه ی خاص دو نفر به هم، معنی ندارد. بلکه هر عشق یک شرایط عاشقانه است. که تا عشق بعدی و روابط جنسی بعدی با یک نفر دیگر پایدار می ماند.
و با تعویض شریک جنسی، عشق قبلی پایان می یابد.


با دیدن فریاد مورچه ها البته می توان به روند رو به رشد مخملباف برای دست یافتن به استانداردهای لازم برای ساخت فیلمهای پرونو امیدوار شد!!! .

زن و شوهری که فارسی صحبت می کنند ولی مثل کارگردانشان، هویتشان را انکار می کنند، به هند سفر کرده اند. مرد گرفتار ذهنی نهیلیست و شکی عمیق است. و به نظر من نزدیکترین شخصیت فیلمهای مخملباف به خود اوست. گویی افکار مغشوش کارگردان برزبان مرد جاری می شود : « کی این فقرارو خلق کرده؟ پس یا خدا نیست، یا عادل نیست!» در ادامه سفر آنها کنار رودخانه مقدس هندوها می رسند. مرد شاهد مراسم سوختن مردگان می شود و زن در قایقی روی آب و بعد ازغسل کردن به روش هندوها، به نقطه ای دوردست چشم می دوزد!! اما این نهیلیسم ذاتی، کوچکترین مشکل فیلم است. مخملباف باز هم یک فیلم سکسی با پوشش شبه فلسفی می سازد. درنمایی زن روی تخت خوابیده و رو کشی سیاهرنگ رویش را پوشانده است. او از مرد تقاضای رابطه جنسی می کند. مرد می گوید : « من نمی خوام بعنوان پدر، یکی دیگه رو به این دنیای احمقانه بیارم» و با دامن و کفش زنانه از خانه بیرون می زند و به یک فاحشه خانه می رود. آنجا شراب می نوشد، کفر می گوید و با فاحشه ای عریان عشقبازی می کند. اما زن در محل اقامتشان اینبار کاملاً عریان می شود و جلوی شمعهای زیادی گریه می کند. البته این معجون تلخ مقداری هم صحنه های سوزناک فقر زده و جهل زده شرقی دارد که اینها برای جلب نظر تهیه کننده های اروپایی و جشنواره های آنجا لازم, بلکه واجب است. البته جای خوشحالی است که شبه روشنفکرانی مثل مخملباف دیگر نمی توانند ممیزی و انسداد سیاسی و فرهنگی و جو خفقان و ... را بهانه کنند. گوی و میدان برای حضرات آماده است. اما سینما موجود غریب و بی رحمی است که ماهیتت را در هر فریمش عیان می کند.(2)



از نکات غیر طبیعی فیلم برهنگی خانم لونا شاد نیست( مجری برنامه «شباهنگ» در تلويزيون صداي آمريکا (VOA) ) بلکه کارگردانی آقای مخملباف کارگردان توبه نصوح است که چگون با آن فیلم به این فیلم رسید .در قسمتهایی از فیلم مرد که به خدا شک نموده می گوید :
« من به‌دنبالِ اثباتِ هیچ‌چیزی نیستم، من فقط در جست‌وجو هستم تا بتونم این شک و تردیدهام رو به‌کنار بزنم، پیش‌داوری‌هام از بین بره. می‌فهمی؟ من به‌دنبالِ تو راه افتادم، چون فکر می‌کردم تو در جست‌وجویِ حقیقتی؛ ولی از آدمِ حقیقت‌یافته فراری‌ام. می‌دونی چی می‌گم؟ آدمِ حقیقت‌یافته فاشیست می‌شه. فاشیست می‌شه، می‌فهمی؟ من اصلاً نمی‌خوام دیگه درباره‌یِ خُدا و پیغمبر فکر کنم. اینا رو تو متوجه هستی؟ »
اين‌ها ديدگاه‌هاي مرد فيلم مخملباف است، محسن مخملباف این روزها مخلوط نا همگنی از اندیشه های داغ دهه ۶۰، برداشت های روشنفکرانه از دین با لهجه غربی و اومانیسم رایج در جهان امروز با محوریت لذت است.
مرد پس از قهر با همسرش، در فاحشه خانه و در حالی‌که شیشه‌ی شراب‌اش را روی سر مجسمه گاو (نماد خداي قدرت) خالی می‌کند، می‌گوید:

« این‌جوری نگام نکن خجالت می‌کشم . آخه قربونت‌ام، قربون اون تنهایی قبل از بیگ‌بنگ‌ات برم. آخه چه مرضی بود پدرسوخته که ما رو کشوندی این‌جا؟ ما رو به وجود آوردی؟ کجای این قدرته؟ این چیه؟ من در خلا هستم، دل‌ام می‌خواد اسیرت بشم. دیگه نمی‌تونم. بسمه این همه آزادی، دیگه نمی‌تونم »
بعد از فوت‌كردن دود سيگارش روي صورت مجسمه، مي‌گويد:
«تو گاوی، چار دست‌وپات رو زمینه، میگن خدا توی آسمونه، اونه که زن و شراب رو خلق کرده، اونه، تو هیچ کاره‌ای. اما بالا غیرتن این کارت درست بود. من با همه‌ی خلقت گهی که درست کردی به‌خاطر زن و شراب ازت تشکر می‌کنم. شوخی نمی‌کنم، می‌فهمی!؟ زن و شراب »
امّا، مگر می‌شود با قاطعیت اعلام کرد که این مردِ بی‌نام و مُردّد، خودِ مخملباف است؟
و اینک باید مسیرطی شده ی زندگی مخملباف را دید . بهترین حجت بر نادرستی این راه ، فیلم های ساخته شده اش در این سالها می باشد . همانگونه که کتاب ، طرز فکر نویسنده را بیان میکند ، فیلم هم زبان گویای فیلمسازش می باشد . پس از استعاذه و توبه نصوح که فیلمهایی بودند که در ان سالها مورد توجه بسیار قرار گرفتند ( حتی اگر هم اکنون نقد های فراوانی بر انان وارد باشد که نگرش سطحی فیلمساز از دین را مطرح می نماید ) حداقل انتخاب سوزه هایی که مثلا با دین و محتوای ان سعی برهمخوانی داشته است ، اینک در این سالها فیلم سکس و فلسفه و فریاد مورچه ها از چه تفکری صحبت می کنند ؟ ....

او که مبلغ دین باید می بود اینک در لندن چه می گوید ؟ و در فرانسه چه می کند ؟
گاردین در اين زمينه مي نويسد: «مخملباف با حضور در شهر لندن پايتخت انگلستان، مبلغ پنجاه هزار پوند از مقامات انگليسي دست اندركار جايزه آزادي براي خلق آثار دريافت كرد.»
وي پس از دريافت اين مبلغ در لندن گفت: «بخشي از آنچه كه دريافت كرده ام را به دليل عذرخواهي شيخ حسينعلي منتظري از ايالات متحده آمريكا به دليل تسخير سفارت اين كشور در سال 1358 به او اهدا مي كنم.»

آزادی خواهی به قیمت وطن فروشی ؟ !!!!!

این خودش و آن هم  فرزندانش سمیرا و حنا و میثم .... می گویند از باقیات الصالحات یکی فرزندان می باشند و چه باقیاتی برای خویش باقی گذاشت این کرنش کننده ی به استعمار و استکبار ...
در کارکرد فرزندانش چیزی نخواهم گفت فقط دیدن تصاویر این دختران عزیز پدر باید برای انها که می خواهند بدانند کفایت کند امید که درس بگیریم .....








  او در نامه ای خطاب به اوباما چنین می نویسد :
ما ایرانی ها نشان داده ایم آنچه را طی 56 سال به سبب کودتای آمریکایی ها بر ما گذشت نتوانسته ایم به راحتی فراموش کنیم.چرا که در این 56 سال لااقل سه نسل از ایرانی ها به جای تجربه دمکراسی و آزادی در گیر تبعات استبدادی آن کودتا در دوران شاه و عکس العمل به آن کودتا در پس از انقلاب بوده اند. اما اکنون پس از تجربه ای دردناک و در عین حال آموزنده به آن جا رسیده ایم که بتوانیم شما را ببخشیم.
از سویی درک می کنیم که حمله به سفارت امریکا و گروگانگیری کارمندان آن از سوی جوانان انقلابی ما ملت شما را عمیقا رنجانده است و فراموش کردن آن برای شما بسیار دشوار است، به سهم خود از شما عذر می خواهیم و امیدواریم که ما را ببخشید.
ما پیشنهاد می کنیم ایرانی ها و امریکایی ها به جای تصحیح گذشته، روابط امروزمان را به خاطره آینده تصحیح کنیم. ما به شما پیشنهاد می کنیم روز 13 آبان را به عنوان روز دوستی ملت های ایران و آمریکااعلام کنیم.چرا که اکنون دست های مردم ایران و آمریکا برای فشردن همدیگر بیش از هر زمان به سوی یکدیگر دراز شده اند و برای خلع سلاح جهان از خطر بمب اتمی و مبارزه با تروریزم و استبداد بیش از هر زمان به یاری یکدیگر نیازمندند.
محسن مخملباف 18/10/2009
و در انتها نمیتوانم نامه اش را به رهبر بیاورم باشد که خود اگر در جستجوی حقیقتید ، از همین نوشتار کوتاه پی به شخصیت فردی نمایید که خود را متصل به جریان سبز میداند ......و بدانیم چه کسانی و با چه دیدگاه هایی دوستان ما به شمار میروند .

*پی نوشت : نویسنده خود از فعالان دانشجویی کردستان می باشد .
(1)رجا نیوز*
(2) از وبلاگ زمبور نوشته محمد مهدی خالقی

خدا را شکر...


شنیدم قصد برگشت از سفر داری ... خدا را شکر
شنیدم خواهی از رخ پرده برداری ....خدا را شکر
همیشه در فراغت اشک ریزم یوسف زهرا
از اینکه نوکری با چشم تر داری .... خدا را شکر
نیازی بر طبابت نیست بیمار قدیمی را
همین که از من وحالم خبر داری ..... خدا را شکر

و این کوفی ها ....


نگاه اول
شهر ماتم زده بود . کوفی ها عزا گرفته بودند . می ترسیدند از خشکسالی ، پیش علی رفتند تا چاره ای بیندیشد ، علی فرزندش را اورد . حسین دعا کرد و بقیه امین گفتند . باران گرفت ......

نگاه دوم
شهر غرق شادی بود . کوفی ها جشن گرفته بودند . لشکرشان لشکر خوارج راشکست داده بود . قرار بود سرهای بریده شان رابیاورند به همراه زن و بچه های اسیرشان . همه امده بودند برای تماشا . خوارج را اوردند . امیرشان انگار آشنا بود ، حسین پسر علی .

فرهنگ فست فودی !




نمیدونم چی شده که الان همه چی داره باشتاب طی میشه واثری از تامل دیگه در کارها نیست ... از خوردن غذا گرفته تا پوشیدن لباس و تا حرف زدن و حتی اظهار نظر ....

همه میخوان سریع به چیزی که می خوان برسن ... شتابزده میبینن ...شتابزده فکر میکنن و شتابزده نظر میدن ...
یک پیام ، یک نوشته ، یک تصویر ، یک فیلم به سرعت همه رو هیجانی  و قدرت فکر کردن رو ازشون سلب میکنه ... یادمه همیشه میگفتن بزرگتر ها باید بزرگتری کنند ، سکوت کنند ، تامل داشته باشند ، کمی دقت درتفاوت عملکرد بزرگان و جوانان ما رو به این نتیجه میرسونه .... حالا با یه بررسی ساده مشخص میشه که کیا برخلاف سنشون کودکانه عمل میکنند و برخی در عین کودکی ، بزرگمنشانه رفتاری دارند ....
در این هیاهوی رای من کو ؟ که انگار تبدیل شد به حق من کو ؟ !! و کم کم تبدیل میشه به نظام من کو ؟ !!! ، کمی آرومتر به قضایا نگاه کنیم .... کمی با تامل تر ، همه چیز رو بدون بررسی ، با هر چیزی که ممکن است با هم هیچ سنخیتی نداشته باشند گره می زنیم و از این معجون ساختگی بر علیه هم استفاده میکنیم ....
نه یادی از فرهنگی میکنیم که بهش افتخار میکنیم ، نه باور داریم که مسلمانیم و در این مسلمانی این راه ، ره به جایی نمیبرد ... جنگ روانی است که در انداخته اند و نشسته اند و از دیدنش لذت می برند ....
روی سخنم با تمام جوانانی است که دم از رای به تاراج رفته می زنند ، دم از حق ضایع شده می زنند ، اصلا حق شهروندی را میدانیم که چیست تا از ضایع شدنش بگوییم ؟
از سکوت رهبری گفتیم .... سکوت را شکستند و گفتند « بصیرت » بیابید .... گفتند : چرا فرمان نمیدهند ! ، گفتند : « در پی جذب حداکثری و دفع حداقلی باشید » ... گفتند و گفتند و با هر فرمان رهبر عده ای باز گشتند ولی هنوز عده ای مانده اند ....
جناب مهاجرانی از آن ور دنیا فرموده اند که :« مقام رهبري بیش از همیشه به نقد نیاز دارند » !!! این در حالی است که رهبری هیچگاه نفی نقد نکرده و حتی در برابر خودشان از نظام نقد شد و ایشان پاسخ دادند .
نمیدونم چگونه با به جریان انداختن جنگ روانی و متوسل شدن به ترور شخصیت ها و ارعاب و تهدید به تحریم می خواهند به نیات پلید شون برسند اما ملت ما حاضر و ناظر این اعمالند و هر تروری انان را در درست بودن راهشون مصمم تر می کنه .... بکشید اساتید هسته ای مان را ، از هر علی محمدی ، علی محمدی های دیگری می رویند تا ریشه ی ظلم را در جهان بخشکانند ...
جامعه ای که فرهنگش حسینی است و مردمش جان برکف اماده ی فرمانی از رهبرشان هستند را چگونه می خواهند با تهدید و ارعاب و ترور بترسانند ؟ !! .... دفاع مقدسی که 8 سال به طول انجامید برایشان حجتی نشد که این مردم ولایتی هستند ؟ ! ....
کافی است کمی از این شتابزدگی ها دست برداریم ، سکوت پیشه کنیم و اجازه دهیم انان که باید کاری انجام دهند ، به کارشان برسند ، با هیاهو و جنجال ، تنها محیط را متشنج تر و اماده تر برای انجام اعمال پلید دشمن می سازیم ... دشمن شاد کن نباشیم ... به یاد آوریم صحبت حضرت را در هنگامه ی جمل که فرمودند : «همانا فتنه ها چون روي آورد، باطل را بصورت حق آرايد و چون پشت كند حقيقت چنانكه هست رخ نمايد.»
از این فست فودی که دشمن برایمان اماده نموده اجتناب نماییم و این فرهنگ را به خودشان واگذاریم که فرهنگ این ملت غنی تر و پربارتر از هر چیزی است که دشمنان به ما هدیه نموده اند.



(1) خطبه 93 نهج البلاغه كه حضرت علي(ع) پس از جنگ جمل ايراد فرمودند.



مرد ، مردد ، نامرد



سه دسته بودند ، سه دسته هستند ، سه دسته خواهند بود :

اجابت امر ولی شان را کردند ، سکوت کردند ، هلهله کردند ،
مظلوم ، بی تفاوت ، ظالم ،
پر پر ، زمینگیر ، خونریز ،
آسمانی ، معلق میان زمین و آسمان ، زمینی ،
اهل یقین ، اهل تردید ، اهل باطل ،
اهل دل ، اهل کوفه ، نا اهل ،
مرد ، مردد ، نامرد .
«سید بشیر حسینی »
با کمی تغییر درلغات، امید که عفو بفرمایند .

به ساعت دل

آغاز ابرها ساعت یک است به وقت نجف
کمی پس از ظهر باران گرفت در کنار بقیع
درست در ساعت سه طوفان شد به کربلا

و اکنون به ساعت دل لحظه ای تا ظهور موعود باقی است ....

یا من اسمه دوا و ذکره شفا



شبِ جمعه‌اي، مهندس تماس گرفت كه هيات را با تاخير برگزار مي‌كنيم. گفت كه مشكلي براي يكي از رفقا پيش آمده است. پرس و جو كردم و معلوم شد سيد علي‌رضا در كارگاهِ قالب‌سازي‌اش پيش از افطار گرفتارِ سانحه شده است و دستش رفته است زيرِ پرس. ريزش را پرسيدم. گفت آن‌جور كه من مي‌گويم يا آن‌جور كه آن‌ها گفته‌اند. گفتم هر دو. مهندس با آرامشِ صد و بيست كيلويي‌اش پاسخ داد: آن‌ها گفته‌اند دستش از مچ قطع خواهد شد، اما من مي‌گويم كه طوري هم نيست... بچه‌سيدها كس و كار دارند...

گفتم اصلا مي‌خواهيد امشب برنامه‌ي هياتِ پنج‌شنبه‌ي اولِ ماهِ مبارك را تعطيل كنيم و برويم بيمارستان؟ خنديد مهندس. جوري كه از پشتِ خطوطِ مسيِ تلفن چين‌هاي صورتش را مي‌ديدم:


- تو ديگر چرا رضا؟ آدمِ بامعرفت! الان بايد بيمارستان را تعطيل كرد و مريض را آورد زيرِ سياهيِ هيات! آن وقت تو مي‌گويي هيات را تعطيل كنيم و برويم زيرِ سفيديِ بيمارستان؟!!
* * *
توي تاريكيِ هيات، تمامِ مدت به همان عبارتِ كميل مي‌انديشيدم. "يا من اسمه دواء و ذكره شفاء..." در اسم دوا هست و اصح اين كه اسم دواست. اما فراموش نكنيم دوا قطعي‌الوصول نيست به درمان و فراموش نكنيم شفاء مرحله‌اي است فراتر از درمان. مرضي كه درمان مي‌شود، شايد عود كند و برگردد، اما كسي كه شفا مي‌گيرد، ديگر از آن مرض متاذي نخواهد شد!

حالا مي‌فهمم كه فِرقِ تصوف و نحله‌هاي پرت و پلا كه ادعا مي‌كردند بدونِ ولايتِ اميرالمومنين، به اسمِ اعظم رسيده‌اند، چرا به جايي نمي‌رسند. اسم او دواست اما دوا قطعي‌الوصول نيست به درمان؛ دانستنِ اسم اتفاقي است در لحظه اما بودنِ در ذكر جرياني است در زمان‍؛ و حالا مي‌فهمم كه بايستي به دنبالِ ذكرِ او باشيم براي سيد علي‌رضا.
* * *
غروبِ دل‌گيرِ جمعه است؛ دمِ افطار. بيست و چهار ساعت از سانحه گذشته است. تماس مي‌گيرم با هم‌راهِ شهرام تا حالِ سيد را بپرسم. به جاي شهرام خودِ سيد گوشي را بر مي‌دارد. "شهرام مبايلش را گذاشت بيمارستان" از حالش مي‌پرسم. "ديشب عمل كردند. گفتند مچ به پايين شكسته‌گي‌هايش جزئي است. مي‌ماند انگشت شست. گفتند بايد قطع شود. بعدتر گفتند يك بندش فقط. بعد از عمل گفتند حالا يك‌جورهايي پيوندش زده‌ايم، فعلا فقط ناخنش از بين رفته است، تا خدا چه بخواهد..."

و خدا هم اوست كه اسمش دوا و ذكرش شفا و طاعتش غناست...

سر لوحه بیست و سوم - رضا امیرخانی

با ولی« بودن » یا « ماندن »؟!







1500 نفر حج را رها کردند و با امام زمانشان راهی کربلا شدند .
روز عاشورا 72 نفر مانده بودند .
با ولی « بودن » شرط نیست با ولی « ماندن » اصل است .

« حسین مطیری»

اهالی کوفه



در کنار هر کربلایی ، کوفه ای است
و در دل هر عاشورایی ، اهل کوفه ای ،
 و اگر کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ،
پس وای بر کوفه های جهان امروز و وای بر کوفیان امروز جهان !!
و وای بر ما اگر اهل نا اهل کوفه ی کربلای امروز باشیم !

«سید بشیر حسینی»

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

می گفتند زمانی که به حضرت امیر حمله شد و ایشان را کشان کشان می بردند ، زبیر شمشیر کشید و رو به بنی هاشم کرد و گفت : چگونه ایستاده اید در حالیکه با علی (ع) چنین میکنند ؟
او را نیز زدند و در مسجد بستند . پس از آن حضرت رو به مردم می کند و می گویند هر کس می خواهد که حکومت از آن ما باشد ، فردا سرش را می تراشد و با سلاح به مسجد می آید .
از کل مردم فقط 4 نفر فردا با سر تراشیده و اسلحه به مسجد می آیند .
سلمان ، ابوذر ، مقداد و زبیر ...
امام رو به ایشان میکند و می گوید : اگر 40 نفر چون شما 4 تن داشتم حکومت را پس می گرفتم . پس از آن 25 سال خانه نشینی و سکوت حضرت آغاز می گردد .
پس از حکومت عثمان و بریز و بپاش هایش ، زبیر به ثروت میرسد ، آنچنان که خانه های بسیاری از او بر جا مانده  به طوریکه مسعودی تاریخ نویس اهل تسنن به ان اشاره نموده و گفته است که ما نیز از ان خانه ها بازدید کرده ایم ( خانه نبوده قصر هایی بوده محکم که در طول تاریخ دوام آورده است ) .
این ثروت ، باعث می شود که آن زبیر به کسی تبدیل شود که اولین جنگ پس از حکومت حضرت امیر را فرماندهی و تجهیز نماید و جنگ جمل به رهبری او و طلحه و عایشه صورت می گیرد .
یک آلودگی ، یک گناه ، میتواند جلوی صعود را بگیرد و انسان را به زمین بزند . 
خدا ما را از کسانی که برحسین شوریدند و بریدند ، شوریدند و گریستند !! و حتی  بی تفاوت بودند ، قرار ندهد ....
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار

پیش بینی امام در باره اغتشاشات را اینجا بخوانید .

مطالب بخشی از صحبت های حجه الاسلام عالی مورخ 11/10/88 کانال 3 سیما می باشد .