مستاجران خدا



نامي‌ نداشت‌ و شناسنامه‌اي‌ هم. پيشاني‌اش، شناسنامه‌اش‌ بود. محل‌ تولدش‌ دنيا بود و صادره‌ از بهشت.هيچ‌وقت‌ نشاني‌ خانه‌اش‌ را به‌ ما نداد. فقط‌ مي‌گفت: ما مستأ‌جر خداييم ‏،همين. هر وقت‌ هم‌ كه‌ پيش‌ ما مي‌آمد، مي‌گفت: بايد زودتر بروم، با خدا قرار دارم.تنها بود و فكر مي‌كرديم‌ شايد بي‌كس‌ و كار است. خودش‌ ولي‌ مي‌گفت: كس‌ و كارم‌ خداست.براي‌ خدا نامه‌ مي‌نوشت. براي‌ خدا ‏‏‏گل مي‌ ‌فرستاد. براي‌ خدا تار مي‌زد. با خدا غذا مي‌خورد. با خدا قدم‌ مي‌زد. با خدا فكر مي‌كرد. با خدا بود.

مي‌گفت: صبح‌ رنگ‌ خدا دارد، عشق‌ بوي‌ خدا دارد. چاي، طعم‌ خدا دارد.
مي‌گفتيم: نگو، اينها كه‌ مي‌گويي، يك‌ سرش‌ كفر است‌ و يك‌ سرش‌ ديوانگي.
اما او مي‌گفت‌ و بين‌ كفر و ديوانگي‌ مي‌رقصيد.
ما به‌ ايمانش‌ غبطه‌ مي‌خورديم، اما مي‌گفتيم: بگذار، خدا همچنان‌ بر عرش‌ تكيه‌ زند، خداي‌ ملكوت‌ را اين‌ همه‌ پايين‌ نياور و به‌ زمين‌ آلوده‌ نكن. مگر نمي‌داني‌ كه‌ خدا مُنزه‌ است‌ از هر صفت‌ و هر تشبيه‌ و هر تمثيلي.
پس‌ زبانت‌ را آب‌ بكش.
او را ترسانديم، واژه‌هايش‌ را شستيم‌ و زبانش‌ را آب‌ كشيديم. ديوانگي‌اش‌ را گرفتيم‌ و خدايش‌ را؛ همان‌ خدايي‌ را كه‌ برايش‌ گُل‌ مي‌فرستاد و با او قدم‌ مي‌زد.
و بالاخره‌ نامي‌ بر او گذاشتيم‌ و شناسنامه‌اي‌ برايش‌ گرفتيم‌ و صاحبخانه‌اش‌ كرديم‌ و شغلي‌ به‌ او داديم.
و او كسي‌ شد همچون‌ ما...
سال‌ها گذشته‌ است‌ و ما دانسته‌ايم‌ كه‌ اشتباه‌ كرديم. تو را به‌ خدا اما اگر شما روزي‌ باز مؤ‌من‌ ديوانه‌اي‌ ديديد، ديوانگي‌اش‌ را از او نگيريد، زيرا جهان‌ سخت‌ به‌ ديوانگي‌ مؤ‌منانه‌ محتاج‌ است!

بدون شرح ها !!

بدون شرح !
روسیه، چین و هند به همراه 22 کشور دیگر در شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی به قطعنامه پیشنهادی گروه1+5 رای مثبت دادند و اقدام آذربایجان و رای ممتنع سه کشور همسایه افغانستان، پاکستان و ترکیه به قطعنامه قابل تامل بود.

از مجموع 35 عضو شورای حکام، 25 کشور به قطعنامه که خواستار تعلیق فعالیت های تاسیسات فوردوی ایران شده است رای مثبت و سه کشور شامل ونزوئلا، مالزی و کوبا به آن رای منفی دادند.افغانستان، برزیل، مصر، پاکستان، آفریقای جنوبی و ترکیه شش کشوری بودند که به قطعنامه غربی ها بر ضد ایران رای ممتنع دادند، جمهوری آذربایجان از همسایگان ایران نیز به هنگام رای گیری، نشست را ترک کرد.
بر این اساس اسامی کشورهایی که به قطعنامه ضد ایرانی شورای حکام رای مثبت دادند به شرح زیر است:1- آرژانتین 2-استرالیا 3-بورکینافاسو 4- کامرون 5- کانادا 6- چین 7- دانمارک 8- فرانسه 9- آلمان 10-هند 11-ژاپن 12-کنیا 13- کره جنوبی 14- مغولستان 15-هلند 16- نیوزلند 17- پرو 18- رومانی 19- روسیه 20- اسپانیا 21- سوییس 22- اوکراین 23- انگلیس 24- امریکا 25- اروگوئه
منبع مهر

و باز بدون شرح !
آخرین نماز جمعه ی قم به امامت آیت الله جوادی آملی

آیت‌الله جوادی‌آملی در خطبه های نماز جمعه قم با تشكر از مقام معظم رهبری و شورای ائمه جمعه، از مردم قم برای اقامه نماز جمعه عذر خواسته و از آنها خداحافظی كرد.
آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی امروز در خطبه‌های نماز جمعه قم با بیان اینکه امروز آخرین نماز جمعه را اقامه می‌کنم، گفت: ائمه جمعه دو سمت مهم روحانیت را بر عهده دارند که یکی رهبری قافله است در سیر و سفر من الخلق الی الحق و دیگری پیام آور دستورات الهی است.
وی افزود: اگر تقصیری در این برنامه‌ها بوده از همگان عذر خواهی می‌کنم. در موضوع سفر اول کسی که امام جمعه شد دیگران ساکت بوده و امام جمعه سخن آنها را بیان می‌کند.
آیت‌الله جوادی‌آملی اظهارداشت: مردم ما مشکل دارند و باید مشکلات خود را با پناه بردن به نماز رفع کنند و در نماز جماعت و جمعه ائمه جمعه این را بیان می‌کنند که اگر درست این مطلب را برسانند حاجت مردم رفع شده و اگر درست بیان نشود مشکلات مردم رفع نمی‌شود.
امام جمعه قم در پایان به هفته بسیج اشاره کرد و گفت: بسیج دارای ویژگی‌های بسیاری است و به دستور امام خمینی نیز بنا نهاده شده است.
وی اظهارداشت: این نیروی با اخلاص در زمان دفاع مقدس توانسته است با فداکاری از جان خود گذشته و در دفاع از میهن تلاش کند.
آیت‌الله جوادی‌آملی افزود: باید قدر این نیرو را دانسته و حق‌شناس باشیم و بسیج نیز در مسیر اصلی خود حرکت کند.
منبع : ایلنا

معجزه ی لبخند



بسياري از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر اگزوپري " را مي شناسند. اما شايد همه ندانند كه او خلبان جنگي بود و با نازيها جنگيد وكشته شد . قبل از شروع جنگ جهاني دوم اگزوپري در اسپانيا با ديكتاتوري فرانكو مي جنگيد . او تجربه هاي حيرت آور خود را در مجموعه ا ي به نام لبخند گرد آوري كرده است . در يكي از خاطراتش مي نويسد كه او را اسير كردند و به زندان انداختند او كه از روي رفتارهاي خشونت آميز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مينويسد :" مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همين دليل بشدت نگران بودم . جيبهايم را گشتم تا شايد سيگاري پيدا كنم كه از زير دست آنها كه حسابي لباسهايم را گشته بودند در رفته باشد يكي پيدا كردم وبا دست هاي لرزان آن را به لبهايم گذاشتم ولي كبريت نداشتم . از ميان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتي نگاهي هم به من نينداخت درست مانند يك مجسمه آنجا ايستاده بود . فرياد زدم "هي رفيق كبريت داري؟ " به من نگاه كرد شانه هايش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزديك تر كه آمد و كبريتش را روشن كرد بي اختيار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمي دانم چرا؟ شايد از شدت اضطراب، شايد به خاطر اين كه خيلي به او نزديك بودم و نمي توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوري فاصله بين دلهاي ما را پر كرد ميدانستم كه او به هيچ وجه چنين چيزي را نميخواهد ....ولي گرماي لبخند من از ميله ها گذشت وبه او رسيد و روي لبهاي او هم لبخند شكفت . سيگارم را روشن كرد ولي نرفت و همانجا ايستاد مستقيم در چشمهايم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اينكه او نه يك نگهبان زندان كه يك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هواي ديگري پيدا كرده بود .

پرسيد: " بچه داري؟ " با دستهاي لرزان كيف پولم را بيرون آوردم وعكس اعضاي خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ايناهاش " او هم عكس بچه هايش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهايي كه براي آنها داشت برايم صحبت كرد. اشك به چشمهايم هجوم آورد . گفتم كه مي ترسم ديگر هرگز خانواده ام را نبينم.. ديگر نبينم كه بچه هايم چطور بزرگ مي شوند . چشم هاي او هم پر از اشك شدند. ناگهان بي آنكه كه حرفي بزند . قفل در سلول مرا باز كرد ومرا بيرون برد. بعد هم مرا بيرون زندان و جاده پشتي آن كه به شهر منتهي مي شد هدايت كرد نزديك شهر كه رسيديم تنهايم گذاشت و برگشت بي آنكه كلمه اي حرف بزند.
يك لبخند زندگي مرا نجات داد .
بله لبخند بدون برنامه ريزي بدون حسابگري لبخندي طبيعي زيباترين پل ارتباطي آدم هاست ما لايه هايي را براي حفاظت از خود مي سازيم . لايه مدارج علمي و مدارك دانشگاهي ، لايه موقعيت شغلي واين كه دوست داريم ما را آن گونه ببينند كه نيستيم . زير همه اين لايه ها من حقيقي وارزشمند نهفته است. من ترسي ندارم از اين كه آن را روح بنامم من ايمان دارم كه روح هاي انسان ها است كه با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند و اين روح ها با يكديگر هيچ خصومتي ندارد. متاسفانه روح ما در زير لايه هايي ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكي هم به خرج مي دهيم ما از يكديگر جدا مي سازند و بين ما فاصله هايي را پديد مي آورند وسبب تنهايي و انزوايي ما مي شوند."
داستان اگزوپري داستان لحظه جادويي پيوند دو روح است .آدمي به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به يك نوزاد اين پيوند روحاني را احساس مي كند. وقتي كودكي را مي بينيم چرا لبخند مي زنيم؟ چون انسان را پيش روي خود مي بينيم كه هيچ يك از لايه هايي را كه نام برديم روي من طبيعي خود نكشيده است و با همه ی وجود خود و بي هيچ شائبه اي به ما لبخند مي زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ مي دهد.

عرفه - راهی به سوی خود و خدا شناسی




اللهم اجعلنی اخشاک کانی اراک ،
    واسعدنی بتقویک ،
       ولا تشقنی بمعصیتک ،
             و خرلی فی قضائک ،
                     و بارک لی فی قدرک ،
              حتی لا احب تعجیل ما اخرت و لا تاخیر ما عجلت .





پروردگارا !

     سرنوشت مرا خیر بنویس

                              تقدیری مبارک

            تا هر چه را تو دیر می خواهی زود نخواهم

                           و هر چه را تو زود می خواهی دیر نخواهم

غفلت


روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."
سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند،در آن لحظه بیمار است.

چند میخ به دل دوستانتان نشانده اید ؟ !


یكی بود یكی نبود، یك بچه كوچیك بداخلاقی بود. پدرش به او یك كیسه پر از میخ و یك چكش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یك میخ به دیوار روبرو بكوب.

روز اول پسرك مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ی بعد كه پسرك توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی كه به دیوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصبانی شدن خودش را كنترل كند تا آنكه میخها را در دیوار سخت بكوبد
بالأخره به این ترتیب روزی رسید كه پسرك دیگر عادت عصبانی شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری كرد. پدر به او پیشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزی كه عصبانی نشود، یكی از میخهایی را كه در طول مدت گذشته به دیوار كوبیده بوده است را از دیوار بیرون بكشد
روزها گذشت تا بالأخره یك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری كه میخها بر روی آن كوبیده شده و سپس درآورده بود، برد
پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی كه در دیوار به وجود آورده ای نگاه كن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود
پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است كه بر دیوار دل طرف مقابل می كوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یك زخم فیزیكی به همان بدی یك زخم شفاهی است.
 
لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد كرده ام مرا ببخشید



سه صافی

شخصي نزد همسايه اش رفت و گفت: گوش کن! مي خواهم چيزي برايت تعريف کنم.

دوستي به تازگي در مورد تو مي گفت....
همسايه حرف او را قطع کرد و گفت:
- قبل از اينکه تعريف کني، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافي گذرانده اي يانه؟
- کدام سه صافي؟
- اول از ميان صافي واقعيت. آيامطمئني چيزي که تعريف مي کني واقعيت دارد؟
-نه. من فقط آن را شنيده ام. شخصي آن را برايم تعريف کرده است.
- سري تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافي دوم يعني خوشحالی گذرانده اي. مسلما چيزي که مي خواهي تعريف کني، حتي اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالي ام مي شود.
- دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
- بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمي کند، حتما از صافي سوم، يعني فايده، رد شده است. آيا چيزي که مي خواهي تعريف کني، برايم مفيد است و به دردم مي خورد؟
- نه، به هيچ وجه!
همسايه گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعي کن خودت هم زود فراموشش کني


رنج انسان بودن


حضرت علی (ع)  :اگر فقر از دری وارد خانه شود ایمان از آن در خارج میشود.

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . .


شهادت صاحب کرامت



مي خواستم تو را خورشيد بنامم - از روشنايي ات -
ديدم كه خورشيد ، سكه صدقه اي است كه تو هر صبح از جيب شرقي ات در مي آوري ، دور سر عالم مي چرخاني و در صندوق مغرب مي اندازي .
و بدين سان استواري جهان را تضمين مي كني .
مي خواستم نام تو را ابر بگذارم - از شدت كرامتت ،
ديدم كه ابر دستمالي است كه تو با آن عرقهاي آسماني ات را ازجبين مي ستري و بر پيشاني زمين هاي تبدار مي گذاري .
مي خواستم تو را آسمان بخوانم - از وسعت آبي نگاهت -
ديدم كه آسمان ، سجاده ي كوچكي است كه تو براي عبادت مدامت زير پا مي افكني .
مي خواستم تو را اقيانوس صدا كنم - ازبي كرانگي ات -
ديدم كه اقيانوس ، جرعه آبي است كه تو به لبهاي عطشناك زمين بخشيده اي .
مي خواستم تو رانسيم لقب دهم - از لفاطت و مهرباني ات -
ديدم كه نسيم ، فقط بازدم توست كه در فضاي قدسي فرشتگان تنفس مي كني .
به اينجا رسيدم كه :
زيباترين و زيبنده ترين نام ، همان است كه خدا براي تو برگزيده است ، اي كريم ترين بخشنده ي روي زمين .
اي جواد !(1)

وفردا روزي است كه ابرهای آسمان می بارند و خورشيد درپشت ابرها پنهان مي شود و اقيانوس به تلاطم در ميآيد و نسيم در خود مي پيچد و خدا و فرشتگانش افسوس نبودنت را دارند
براي تو که حجت خدا بر زمینی ... برای تو که لذت را در خشوع خدا دانستی
برای تو که خدمت خدا را پذیرفتی ... برای تو که بهشت با تودست یافتنی می شود
برای تويي كه اهل آسمان ها بر تو گريستند ...
براي تو، تویی كه روح رضايي .....

بلغه منا تحیه و سلاما
و آتنا فی موالاته من لدنک فضلا واحسانا و رضوانا
انک ذوالمن القدیم والصفح الجمیل .
شهادت کریم ترین بخشنده ی خدا حضرت جواد الائمه (ع) بر شیعیانش تسلیت باد.
(1) برگرفته از كتاب آسماني ترين مهرباني از سيد مهدي شجاعي

اقرار

آورده اند که در زمان هارون الرشید زندیقی را بگرفتند و به نزدیک خلیفه بردند . خلیفه او را گفت : " ای دشمن خدای ، تو زندیقی . " مرد پاسخ گفت : " نی ، ای خلیفه مسلمین ، من چگونه زندیق باشم که فریضه گزارده ام و سنت به جای آورده و نافله و تطوع ( اعمال مستحب ) گزارده . "


هارون الرشید گفت : " ای مدبر ، میزنمت تا اقرار کنی . " مرد پاسخ داد : " یا امیرالمومنین ، در این باب پسر عم خود را – یعنی پیغامبر ( ص ) را – خلاف میکنی . "
هارون گفت : " چگونه ؟ " مرد جواب بداد : " او تیغ میزد که به مسلمانی اقرار کنید و تو میگوئی تو را چوب میزنم تا به کافری اقرار کنی ! " هارون الرشید از این سخن متحیر شد و او را بگذاشت .
برگرفته از جوامع الحکایات


تادیب (2)



روزی کسری نشسته بود ؛ خوانسالار، خوانی ( سفره ) در آورد و پیش کسری نهاد . ناگاه نوک پایش به گوشه میز کوچکی که دوات بر رویش قرارداشت گرفت و قدری از طعام بر روی کسری ریخت . کسری چون آن بدید در خشم شد ، و فرمود که مطبخی را سیاست کنند . مطبخی چون این فرمان بشنید ، بازگشت و کاسه را برداشت و تمام آن را بر سر کسری ریخت .
کسری گفت : " حکمت در این چه بود ؟ " آشپز گفت : " اگر بدان قدر جرم که به سهو از من در وجود آمد مرا سیاست کردی ، زبان مردمان بر تو دراز شدی و گفتندی که : بی خطایی خدمتکاری را بکشت و ظلم کرد . من روا نداشتم که تو را به ظلم منسوب کنند ، بقصد کاسه بر سر تو ریختم تا اگر مرا سیاست کنی به جرمی بزرگ کرده باشی نه به گناهی سهل که به سهو کردم . "
کسری را از این سخن خوشش آمد و او را عفو کرد و تشریف داد .
«برگرفته از جوامع الحکایات »

تادیب ( 1)


آورده اند که امیر نصر احمد سامانی را معلمی بود که در آن وقت که او کودکی بیش نبود ، او را قرآن تعلیم کردی و چوب بسیار زدی . امیر نصر پیوسته گفتی که " هر گاه به پادشاهی رسم ، سزای این معلم بکنم . "
چون امیر نصر به پادشاهی رسید ، شبی تفکر میکرد ، از آن معلم خودش یاد آمد . همه شب در اندیشه انتقام او می بود . خادمی را گفت که " برو و از باغ ده ترکه گلابی بیار " و خادمی دگر را گفت که " استاد را حاضر کن " . او برفت و معلم را بطلبید ، معلم از وی پرسید که " سلطان چه میکرد و از منش چون یاد آمد ؟ " خادم گفت : " غلامی را فرمود که از بستان ده چوب گلابی بیارند و مرا گفت : " تو برو و معلم را حاضر کن . "
معلم دانست که امیر در بند انتقام وی است ، در راه که میآمد به دکان میوه فروشی در گذشت و سکه ای بداد و یک گلابی کاملا رسیده بستد و در آستین کرد .
چون پیش امیر نصر آمد ، امیر از آن چوب گلابی یکی را بر گرفت و بجنبانید و گفت : " در این چه میگوئی استاد ؟ " معلم دست در آستین کرد و آن گلابی را بیرون کشید و گفت : " زندگانی پادشاه دراز باد ، این میوه بدین لطیفی از وی زاده است "
سلطان چون این جواب لطیف از وی بدید ، به غایت خوشش آمد و او را تشریف فاخر فرمود .
برگرفته از جوامع الحکایات

سردار بی سپاه


باز  جمعه  ،  باز   داغ   بی کــسی
باز   جمعه ،   دلــهره ، دلواپـــسی
باز    ندبه  ،  باز  اشک  و  باز  آه
باز  سـرداری که  مـانده   بی ســپاه



ولايت فقيه مبناي مشروعيّت نظام (1)


به جای مقدمه :
در پی آنم که تحقیقی پیرامون ولایت فقیه داشته باشم . در ابتدا کتاب « ولایت فقیه » امام و سپس کتاب « نظریه های دولت در فقه شیعه » از محسن کدیور که مقایسه ای است بین نظرات مختلف ولایت فقیه را بررسی خواهم نمود ، انشا الله .

ولايت فقيه مبناي مشروعيّت نظام
به حرف‌هاي آنهايي که بر خلاف مسير اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب مي‌کنند و مي‌خواهند ولايت فقيه را قبول نکنند گوش ندهيد.
اگر چنانچه فقيه در کار نباشد، ولايت فقيه در کار نباشد، طاغوت است. يا خدا يا طاغوت.
اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غير مشروع است. وقتي غير مشروع شد، طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است. وارد شدن در حوزه‌ي او وارد شدن در حوزه‌ي طاغوت است. طاغوت وقتي از بين مي‌رود که به امر خداي تبارک و تعالي يک کسي نصب بشود.
شما نترسيد از اين چند نفر آدمي که نمي‌فهمند اسلام چه است، نمي‌فهمند فقيه چه است؛ نمي‌فهمند که ولايت فقيه يعني چه. آنها خيال مي‌کنند که يک فاجعه براي جامعه است. آنها اسلام را فاجعه مي‌دانند نه ولايت فقيه را.
آنها اسلام را فاجعه مي‌دانند. ولايت فقيه فاجعه نيست، ولايت فقيه، تبع اسلام است.(ولایت فقیه ، ج 9 . ص 253).
ولايت فقيه، جلوي ديکتاتوري را مي‌گيرد.
اينها از ولايت فقيه اطّلاع ندارند. مسائل، اين حرف‌ها نيست. ولايت فقيه مي‌خواهد جلوي ديکتاتوري را بگيرد، نه اينکه مي‌خواهد ديکتاتوري بکند.
اينها از اين مي‌ترسند که مبادا جلو گرفته بشوند، جلو دزدي‌ها را مي‌خواهد بگيرد، اگر رئيس جمهور بايد با تصويب فقيه باشد، با تصويب يک نفري که اسلام را بداند چيست، درد براي اسلام داشته باشد؛ اگر درست بشود نمي‌گذارد اين رئيس جمهور يک کار خطا بکند. اينها اين را نمي‌خواهند.
اينها اگر يک رئيس جمهور غربي باشد، همه‌ي اختيارات را دستش بدهند، هيچ مضايقه‌اي ندارند و اشکالي نمي‌کنند. امّا اگر يک فقيهي که يک عمري را براي اسلام خدمت کرده، علاقه به اسلام دارد، با آن شرايطي که اسلام قرار داده است که نمي‌تواند يک کلمه تخلّف بکند.
اسلام دين قانون است، قانون. پيغمبر هم نمي‌توانست خلاف بکند، نمي‌کردند، البتّه نمي‌توانستند بکنند.
خدا به پيغمبر مي‌گويد که اگر يک حرف خلافي بزني رگ و تينت را قطع مي‌کنم.
حکم قانون است. غير از قانون الهي کسي حکومت ندارد. براي هيچ کس حکومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه، همه تحت قانون عمل مي‌کنند، مجري قانون هستند. همه، هم فقيه و هم غير فقيه مجري قانون‌اند.
فقيه ناظر بر اين است که اينها اجراي قانون بکنند، خلاف نکنند. نه اينکه مي‌خواهد خودش يک حکومتي بکند، مي‌خواهد نگذارد اين حکومت‌هايي که اگر چند روز بر آنها بگذرد برمي‌گردند به طاغوتي و ديکتاتوري، مي‌خواهد نگذارد بشود.
زحمت براي اسلام کشيده شد. خون‌هاي جوان‌هاي شما در راه اسلام رفت، حالا ما دوباره بگذاريم که اساسي که اسلام مي‌خواهد درست بکند و زمان اميرالمؤمنين بوده و زمان رسول بوده، بگذاريم اينها را براي خاطر چهار تا آدمي که دور هم جمع مي‌شوند و پاهايشان را روي هم مي‌اندازند، عرض مي‌کنم چايي و قهوه مي‌خورند و قلم‌فرسايي مي‌کنند. (صحیفه نور .ج.10 ص 48)
ولايت فقيه همان ولايت رسول الله است
قضيه‌ي ولايت فقيه يک چيزي نيست که مجلس خبرگان ايجاد کرده باشد. ولايت فقيه يک چيزي است که خداي تبارک و تعالي درست کرده است. همان ولايت رسول الله است، و اينها از ولايت رسول الله هم مي‌ترسند. شما بدانيد که اگر امام زمان حالا بيايد، باز اين قلم‌ها مخالف‌اند با او. و آنها هم بدانند که قلم‌هاي آنها نمي‌تواند مسير ملّت ما را منحرف کنند. آنها بايد بفهمند، اين که ملّت ما بيدار شده است و مسائلي که شما طرح مي‌کنيد ملّت مي‌فهمد، متوجّه مي‌شود.
دست و پا نزنيد، خودتان را به ملّت ملحق کنيد، بياييد در آغوش ملّت. قلم‌هاي شما از تفنگ‌هاي آن دموکرات‌ها به اسلام بيشتر ضرر دارد.
نطق‌هاي شما به اسلام ضررش بيشتر از آن توپ‌هايي است که آنها به جوانان ما مي‌بندند. ( صحیفه نور ،ج10 ، ص27)
اختيارات ولي فقيه
اين توهّم که اختيارات حکومتي رسول اکرم بيشتر از حضرت امير بود، يا اختيارات حکومتي حضرت امير بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البتّه فضائل رسول اکرم بيش از همه‌ي عالم است. و بعد از ايشان فضائل حضرت اميراز همه بيشتر است. لکن زيادي فضائل معنوي اختيارات حکومتي را افزايش نمي‌دهد.
همان اختيارات و ولايتي که حضرت رسول و ائمّه: در تدارک و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براي حکومت فعلي قرار داده است. منتها شخص معيني نيست، روي عنوان «عالم عادل» است.
ولايت يعني حکومت
وقتي مي‌گوييم ولايتي را که رسول اکرم و ائمّه: داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براي هيچ کس اين توهّم نبايد پيدا شود که مقام فقها همان مقام ائمّه: و رسول اکرم است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست، بلکه صحبت از وظيفه است.
ولايت يعني حکومت و اداره‌ي کشور و اجراي قوانين شرع مقدّس يک وظيفه‌ي سنگين و مهم است. نه اينکه براي کسي شأن و مقام غير عادّي به وجود بياورد و او را از حدّ انسان عادّي بالاتر ببرد.
به عبارت ديگر، ولايت مورد بحث يعني حکومت و اجرا و اداره. بر خلاف تصوّري که خيلي از افراد دارند، امتياز نيست، بلکه وظيفه‌اي خطير است. ( ولایت فقیه ، ص 92-93 )
فقها از جانب خداوند منصوب‌اند
لازم است که فقها، اجتماعاً يا انفراداً، براي اجراي حدود و حفظ ثغور و نظام، حکومت شرعي تشکيل دهند. اين امر اگر براي کسي امکان داشته باشد واجب عيني است؛ وگرنه واجب کفايي است.
در صورتي هم که ممکن نباشد، ولايت ساقط نمي‌شود زيرا از جانب خدا منصوب‌اند.
اگر توانستند بايد ماليات، زکات، خمس و خراج را بگيرند و در مصالح مسلمين صرف کنند. و اجراي حدود کنند. اينطور نيست که حالا که نمي‌توانيم حکومت عمومي و سراسري تشکيل بدهيم کنار بنشينيم. بلکه تمام امور که مسلمين محتاج‌اند و از وظايفي است که حکومت اسلامي بايد عهده‌دار شود، هر مقدار که مي‌توانيم بايد انجام دهيم. ( ولایت فقیه ،ص 67 )
شرايط رهبري
شرايطي که براي زمامدار ضروري است، مستقيماً ناشي از طبيعت طرز حکومت اسلامي است. پس از شرايط عامّه مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسي وجود دارد که عبارت‌اند از:
1. علم به قانون، 2. عدالت.
چنانکه پس از رسول اکرم وقتي در آن کس که بايد عهده‌دار خلافت شود اختلاف پيدا شد، باز در اين که مسئول امر خلافت بايد فاضل باشد هيچ‌گونه اختلاف نظري ميان مسلمانان بروز نکرد. اختلاف فقط در موضوع بود:
1. چون حکومت اسلام حکومت قانون است، براي زمامدار علم به قوانين لازم مي‌باشد، چنان که در روايت آمده است: نه فقط براي زمامدار، بلکه براي همه‌ي افراد هر شغل يا وظيفه يا مقامي داشته باشند چنين علمي ضرورت دارد. منتها حاکم بايد افضليت علمي داشته باشد.
ائمّه‌ي ما براي امامت خودشان به همين مطلب استدلال کردند که امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد. اشکالاتي هم که علماي شيعه بر ديگران نموده‌اند در همين بوده که فلان حکم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست؛ فلان کار را بر خلاف احکام اسلام انجام داد، پس لايق امامت نيست...
قانون‌داني و عدالت از نظر مسلمانان شرط و رکن اساسي است. چيزهاي ديگر در آن -زمامداري- دخالت و ضرورت ندارد... . آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اکرم و ائمّه: ما درباره‌ي آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلّم بوده، اين است که حاکم و خليفه اوّلاً بايد احکام اسلام را بداند، يعني قانون‌دان باشد و ثانياً عدالت داشته، از کمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار باشد.
عقل همين اقتضا را دارد، زيرا حکومت اسلامي حکومت قانون است، نه خودسري و نه حکومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانوني را نداند، لايق حکومت نيست. چون اگر تقليد کند، قدرت حکومت شکسته مي‌شود؛ و اگر نکند، نمي‌تواند حاکم و مجري قانون اسلام باشد.
2. زمامدار بايستي از کمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد. کسي که مي‌خواهد حدود جاري کند، يعني قانون جزاي اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدّي بيت المال و خرج و دخل مملکت شود، و خداوند اختيار اداره‌ي بندگانش را به او بدهد، بايد معصيت‌کار نباشد. «وَ لايَنالُ عَهدِي الظّالِمين»، خداوند تبارک و تعالي به جائر چنين اختياري نمي‌دهد.
زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ ماليات‌ها و صرف صحيح آن، و اجراي قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد. و ممکن است اعوان و انصار و نزديکان خود را بر جامعه تحميل و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصي و هوسراني خويش کند. ( ولایت فقیه ، ص 58-61)

این مطالب گوشه ای از نظرات امام خمینی در باره ولایت فقیه و ارتباط آن با حکومت می باشد . انشاا...نظرات ایشان در باب ولایت مطلقه فقیه را در پست بعدی خواهم اورد و پس ازآن بررسی نظرات دیگر علما در باب ولایت فقیه از کتاب محسن کدیور آورده خواهد شد ... انشا الله اگر عمری باقی باشد .



بخشایش



پير با مريد خاص خود ملاقات کرد و از او در مورد پيشرفت معنوى اش پرسيد . مريد در پاسخ گفت که حالا ديگر مى تواند هر لحطه روز، خود را وقف خداوند کند.

پير گفت: پس تنها چيزى که باقى مانده اين است که دشمنانت را عفو کنى.
مريد وحشت زده به استاد خويش نگاهى انداخت : اما اينکار لازم نيست . من نسبت به دشمنانم هيچ احساس کينه اى ندارم.
پير گفت: تو فکر مى کنى خداوند نسبت به تو احساس کينه دارد؟
مريد پاسخ داد : البته که نه.
پير:- با اينحال از او طلب بخشايش مى کنى، نمى کنى؟ با دشمنانت نيز همين کار را بکن گر چه شايد نسبت به آنها احساس کينه نداشته باشى . شخصى که بخشايش مى کند در حال تطهير و معطر ساختن دل خود است.

حکایت هارون و شقیق


داشتم تذکره الاولیاء را ورق میزدم چشمم به حکایت « ذکر شقیق بلخی » افتاد ...


... نقل است که چون شقیق قصد کعبه کرد و به بغداد رسید هارون الرشید را بخواند. چون شقیق به نزدیک هارون رفت هارون گفت : تویی شقیق زاهد ؟
گفت : شقیق منم ، اما زاهد نیم .
هارون گفت : مرا پندی ده .
گفت : هشدار که حق تعالی تو را به جای صدیق نشانده است .
 از تو صدق خواهد چنانکه از وی ،
و به جای فاروق نشانده است ،
 از تو فرق خواهد - میان حق و باطل - چنانکه از وی ،
و به جای ذوالنورین نشانده است ،
از تو حیا و کرم خواهد چنانکه از وی ،
و به جای مرتضی نشانده است ،
 از تو علم و عدل  خواهد چنانکه از وی .
گفت : زیادت کن..
گفت : تو چشمه ای و عمال جویها .اگر چشمه روشن بود ، به تیرگی جویها زیان ندارد . اگر چشمه تاریک بود ، به روشنی جوی امیدی نباشد .

قنوتی به انتظار خود



کسی نیـامده جز او سر قرار خودش
نشـست ، غرق تماشـای آبشـار خودش
چه انتظار عجیبی است ،اینکه تاصبح
کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش

13 آبان در مدرسه ی ما

روز خیلی خوبی بود ...شاید خیلی بهتر از 13 آبان هر سال ....
اصلا دنبال اجرای برنامه نبودیم !!! ... یک زنگ کامل رو گذاشتیم برای اجرای برنامه .... اما برنامه چی بود ؟
اول اهدای هدایای بچه ها  به همراه شیرینی و موز... 




بعدش مسابقه ی والیبال بین بچه های سال دوم و سوم که الحق و والانصاف دومی ها خیلی بهتر بازی کردن ( چون من بالاسرشون بودم ) ومشوق قرمز ها !!! ...
دو ست بازی کردن و چون کاوراشون قرمز و آبی بود شد همون دربی خودمون با نتیجه ی مساوی!!


بعدش که بچه ها حسابی طرفداری هاشونو کردن ( حتی به شکل رنگ کردن سر وصورت و دستها ) حرکات موجی .... شعار های قرمز و آبی ....  دور حیاط و زمین بازی به طرفداری از تیمشون چرخیدن و هر چی داد و فریاد داشتن زدن ،




گفتیم بشینین برنامه داریم براتون ... اول خودم قرآن رو با صوت براشون خوندم که کلی تعجب کردن و در سکوت کامل گوش دادن ...
بعد معاون پرورشی مون ادای بچه هایی که قراره قرآن صبحگاهی رو بخونن و نمیخونن و هی قر وقمیش میان رو در آورد که بچه ها از خنده روده بر شدن و فهمیدن چه منظر زشتی داره وقتی که بهشون میگیم بیاین قرآن بخونین و نمی یان ...و وقتی هم که میان میگن نمیتونیم ، صدامون گرفته ، جلوی جمعیت رومون نمیشه بخونیم ( که ادای همه ی اینا رو با کمک همدیگه در اوردیم !)  و پشت بندش ادای دعا خوندناشون به شکل ام پی تری همراه با حرکات جلو و عقب بدن رو در آوردیم ....
شعر« باز باران » برنامه بعدی بود که دسته جمعی بچه ها شروع کردن به خوندن  و دیدم که آخراش رو خوب نمی خونن و همش رو حفظ نیستن ، گفتم حالا یه شعری رو بخونیم که همه تون بلدین و « یار دبستانی » رو شروع کردم و همه با هم با لذت زیاد شروع به خوندن کردن 2 ، 3 دوری شعر خونده شد .... جو قشنگی بود و بچه ها کاملا لذت می بردن .... شعار مرگ بر امریکا و اسرائیل هم داده شد اما ، نه با بی میلی ...

 دو تا مسابقه گذاشتیم ....مشاور مدرسه گفت برای اینکه نشون بدم چقدر بی تفاوتین نسبت به هر چیزی که در مدرسه هست ، نمیگم مسابقه چیه ، هر کی فکر میکنه میتونه از عهده هر سوالی بربیاد ، بیاد اینجا ( سر سکو )... یه 10 نفری اومدن ...پرسید من روی بورد های چهار طبقه چه چیزهایی نوشتم ؟ ....یک نفر نتونست جواب بده !! همه چیز گفتن مثل : رایت سی دی  500 تومان ....برای ورود به مشاوره لبخند بزنین ( که اینو روی در مشاوره زده ، نه روی بورد )... و چیزهای متفرقه ای که روی بورد ها بود الا اونی که مشاور زده بود و پیام مشاور بود ....همه خودشون خندیدن ....

بعد مشاعره گذاشتیم .... شعرها فقط چیزهای من در اوردی بود که از خنده ریسه می رفتن و می نشستن ... همین جوری 2 ساعت گذشت ....



 فکرمیکنم همین قدر که امروز رفتم سر صف و تا گفتم : قر آن، چند نفر اعلام امادگی کردن از نتایج مثبت این نوع جشن گرفتن به شیوه ی خود بچه هاست ....

به علت پاره ای ملاحظات !!!بعضی از عکسها حذف شدند .

بستر سرد و خاکستری خاک



براستی که دنیا گذرگاه نا امنی است و مرگ در جای جای آن برای ربودن انسانها بستر سرد و خاکستری خویش را گسترده است و خوشا آنان که با حلاوت سبز و معطر عشق به او رفتند .

حالم خوش نیست .... نمیدونم حکمت خدا در چیه که در بهترین حالات که فکر میکنی الان خوشبخت ترینی ، همچین امتحانت می کنه که بفهمه آیا تو همون بنده ای هستی که برای افریدنش به خودش تبریک گفته ...
چند روز بود که دلم هوای زهرا رو کرده بود بعد از مرخص شدن مادر شوهرم از بیمارستان با دو سه روز اختلاف خودم در گیر بیماری ام شدم و نتونستم برم بیمارستان سر بزنم و موند تا امشب که گفتم یه تماس تلفنی بگیرم ببینم اوضاع و احوالش چطوره ...
مادرش وقتی خودم رو معرفی کردم اول خوشحال شد و وقتی از زهرا ازش پرسیدم با همون صبر همیشگی که براتون ازش گفته بودم گفت : دخترم ناراحت نمیشی یه چیزی بهت بگم ؟
سست شدم ! ... موندم باید چی بهش بگم ، سکوت کردم ولی بعدش گفتم چی شده ؟ ! ... گفت : با وجودیکه من اصرار داشتم زهرا چند روز دیگه بمونه ولی دکترهاش گفتن دیگه نیازی نیست و الان حالش کاملا خوبه و می تونیند مرخصش کنین و ما همون فرداش بعد از زدن آمپول به پاش اونو از بیمارستان مرخص کردیم و اومدیم کرج خونه ی پسرم ، اومد توی اتاق و کمی این ور و اون ور رو نگاه کرد و خوب بود ... یکدفعه تشنج کرد و من دستام رو گذاشتم لای دندوناش ولی همون آن با تشنج از دنیا رفت !!!! ...
به همین آسونی !!! .... زهرایی که من دیده بودم خیلی خوب بود ....
دیگه گریه امونم نداد و گریه کردم و مادرش گریه کرد ... گفت : مفت از دستش دادیم ...
مونده بودم بعد از 8 سال زحمت طاقت فرسا ، حالا که کمی بهتر شده بود ، حالا که کمی امیدوارتر شده بود به زندگی ، به دنیا ، حالا که خواهرش براش برنامه ها داشت ، حالا چرا ؟ ... ولی توی کار خدا چرا و اما و چطوری نیست .....
با خواهرش صحبت کردم ، فقط گریه می کرد ، گفت: 8  سال نفس من بود و نفس اون ... تو که دیده بودی چطور شده بود ، تو که دیده بودی چقدر خوب شده بود ، من نمیدونم چرا باید از دست می رفت .... طاقت بدون اون بودن رو ندارم ، خونه برام خیلی سوت و کوره ، اصلا توی خونه هیچ سر وصدایی نیست .... من بخاطر مادرم تحمل میکنم وگرنه دلم دیگه با این دنیا نیست .... نمیدونم باید از اون چکار کنم ؟
می فهمیدم چی میگه ، دیده بودم چطور برای خواهرش مادری کرده ، لباسش رو عوض کرده بود ، شسته بودش ، موهاش رو شونه می کرد ، غذاش رو میداد ، جاش رو مرتب و تمیز می کرد و .....
می خندیدم و گریه می کردم !  یاد خنده های زهرا افتادم ... شوخی کردن هاش ... یاد وقتی که بوسیده بودمش و سفت بغلش کرده بودم . دستاش رو گذاشته بود رو شونه هاش و بعد دستاشو به سمت آسمون گرفت ، خواهرش گفت : داره میگه فرشته های آسمون برات دعا می کنن و من فقط به خودش خیره مونده بودم که خودش فرشته ای از فرشته های خداست ....

دلم خیلی براش تنگ شد ...دلم گرفت ... بغضم ترکیده بود و آروم نمیشدم ... با خواهرش با هم گریه می کردیم و از زهرا می گفت ....
گفت برام دعا کنید ، وقتی برای زهرا دعا می کنید برای منم دعا کنید .... دعا کنید طاقت بیارم ...
فقط بهش گفتم تو تمام آنچه را که می تونستی انجام بدی در بهترین وجه براش انجام دادی و هیچ کم نگذاشتی ، خدا شاهد این مدعاست ... تو بهترین خواهری هستی که من دیدم و خدا خودش جواب تمام محبت هات رو بده و امیدوارم عاقبت بخیر بشی ... بهش گفتم همونطور که می گفتی خاطراتت رو از این 8 سال بنویس و چاپ کن و هر آنچه دریافت کردی براش خیرات کن ...شاید اینجوری تو هم آرامش بگیری ...و قبول کرد.
صدای گریه هاش توی گوشمه و هنوز برام قابل باور نیست خدایی که زهرا رو 8 سال در بدترین حالت نگه داشته بود الان در بهترین صورت پیش خودش برده باشه ، حکمتش رو خودش میدونه و بس .

می دونم که حالا نه سرودن غزلی ، نه فشردن دستی و نه حتی ریختن اشکی تسلی بخش دل داغدیده ی اونا نیست ولی چه کنیم که در غم از دست دادن یاسهای سفید فقط باید صبر پیشه کرد ... که از این پیشتر نیز آن را آزموده ام ....
برای زهرا آرامش ابدی و برای مادر ، خواهرو خانواده اش از خدا صبر توام با آرامش خواستارم ....


داستان کهریزک و آنفولانزای نوع A!



چهارشنبه پیش قرار شد عده ای از بچه ها رودر هفته ی بهداشت روانی برای بازدید از آسایشگاه کهریزک به دیدار سالمندان ببریم .

رفتن به خانه ی سالمندان چیز جالبی نبود ولی برام اینکه بچه ها جهت در رفتن از مدرسه و ساعتی رو با دوستاشون بودن بخوان هر جایی رو به بودن در مدرسه ترجیح بدن چیز جدیدی نبود و اینه که فقط بهشون گفتم حواستون باشه اونجا رفتین مواظب رفتارتون باشید ....
وقتی برگشتن ، یک گروه بسیار متاثر شده بودن و گفتند : خانم ! بچه های دیگه رو اونجا نبرین .،  ما که دق کردیم .... و البته گزارشی هم برای من تهیه کرده بودن که واقعا خوندنی بود و شاید یکی از نوشته هاشون رو توی یه پستی براتون نوشتم ....


یکی از همکارامون هم که به عنوان همیاری با مشاور مدرسه رفته بود وقتی برگشت کلی گریه کرد که ، «ما هم سرانجاممون مثل اوناست » و از همون موقع دنبال آدرس یه آسایشگاه خوب !! می گشت چون پسرش که تازه امسال سال سوم دبیرستانه ، بهش گفته بود ، چرا امسال هر روز مدرسه نمی ری و دو روز توی خونه ای ؟!!!! ....
بهش گفتم : دختر خوب ، اصلا نگران نباش ، کار ما به آسایشگاه نمی رسه زودتر بجنب برو « امین آباد » یه وقت بگیر! ....( آخه محل کار ما به هر دو محل تقریبا نزدیکه !!!)
پنجشنبه آنفولانزا رو از بچه ها گرفتم و وقتی اومدم خونه حال بدی داشتم ... جمعه و شنبه و یکشنبه رو به دکتر و سرم و آمپول زدن و استراحت مطلق ! گذروندم .... دوشنبه با تنی زار و نزار رفتیم مدرسه . زور زورکی مدرسه موندیم و وقتی برگشتم خونه دیگه نای بلند کردن یک قاشق رو هم نداشتم و باز افتادنی کردیم سخت ... به طوریکه توانایی حرکت ، حتی تا شعاع یک متری رو هم نداشتم...
القصه ، زنگ پشت زنگ و توصیه پشت توصیه که ، بخور ، به خودت برس ، آبمیوه فراموش نشه ، کباب درست کن ، میوه تازه رو آب بگیر ، عصاره گوشت هم خیلی خوبه و ... سفارشات پشت سفارشات .... و البته با کلی همدلی و همدردی !! ... که اگه نزدیک بودیم و ....
به همه چشمی گفتم و گوشی رو گذاشتم و یاد سالمندای کهریزک بودم که چه تشابهی !! ... یکی نبود به اینا بگه که من اگه می تونستم این همه به خودم سرویس بدم که الان توی خونه نیفتاده بودم .... و البته بازم شکر که همین این قدر رو محبت داشتند که زنگی بزنند و حالی بپرسند ...
خلاصه تا شنبه ما توی خونه افتادیم و خدا خیرش بده همسرمون رو که لا اقل دو روز کنارمون بود و بهمون رسید ...

با این وضع که داریم توی اموراتمون پیش میریم بهترین فکر برای سرمایه گذاری در آینده ، ایجاد آسایشگاههای سالمندان « غیر انتفاعی » در نقاط مختلف شهره .
در آینده ای نه چندان دور باید شاهد باشیم ، فرزندان زیادی هستند که آمادگی مراقبت از والدینشون رو ندارند و نیز والدین کارمندی که حقوق بازنشستگی خودشون رو می گیرند و جایی برای موندن ویا شخصی برای همصحبتی رو ندارن ....
پس از الان به فکر باشید .....جوونا ، پیرها ، بجنبید خانه ی سالمندان پر شد ....شمایی که پدر مادراتون رو دوست دارید ، شمایی که به فکر محل زیبا و ساکت در کنار همفکران سالم و پرنشاطید ... ما بهترین امکانات را در اختیارتان می گذاریم .... سالن بدن سازی، جکوزی ، استخر ، اتاقهایی مجلل متصل به شبکه !!! .... بشتابید ....غفلت موجب پشیمانی است .....