آشنایی با رضا امیرخانی

کتابهای امیر خانی را خوانده ام .... خواندن کتابهاش مخصوصا برای کسانی که جنگ را دیده اند و طعم تلخ بعد از جنگ را چشیده اند، جالب و خواندنی است ...... ارمیا ، بیوتن و از به ، کتابهایی است که حتما تحت تاثیر قرار خواهید گرفت گرچه من با « من او » با این نویسنده آشنا و به کتابهایش علاقمند شدم .
زاده شدن به تاريخِ بيست و هفتمِ ارديبهشت ماهِ 52ي شمسي،
بزرگ شدن در فضاي پرهيجانِ انقلاب اسلامي.
گه‌گاه با كيفِ كودكانه‌اي پر از اعلاميه پوششي بودن براي كارهاي پدري و گه‌گاه هم‌بازي بودن با ادموند و آربي و آرش در محله‌ي بيست و پنج شهريور در تهران.
بحرانِ اول شدن و بيست گرفتن در هر آن چه كه مي‌شد در دوره‌ي دبستان
راستي، يك بار هم بوسيدنِ دستِ امام به سالِ 61...
بعدترك، سال 62، رفتن به مركزِ آموزش تيزهوشِ علامه‌ي حلي كه قبل از تاسيسِ سازمانِ استعدادهاي درخشان(66) زيرِ نظر معاونتِ آموزشِ استثنايي، عقب‌افتاده‌ها بود...
بزرگ شدن در فضايي سرشار از تكثر و تنوع در علامه حلي تهران و رفاقت... رفاقت با كلي رفيق كه هنوز كه هنوز است موي‌شان را با عالم و آدم عوض نخواهم كرد...
گرفتار شدن در گروهي سه نفره به سرپرستي جواني مهندس كه از جنگ برگشته بود و پروژه‌ي موشكي‌ش تمام نشده بود و طراحي و ساختنِ هواپيماي يك نفره‌ي غدير-24 و شايد هم جايزه گرفتن در 69، در چهارمين جشن‌واره‌ي اختراعات و ابتكاراتِ خوارزمي كه البته اول شدنِ در آن كم‌ترين فايده‌ي آن پروژه بود...
قبول شدن در رشته‌ي مهندسيِ مكانيك دانش‌گاهِ صنعتي شريف.
كار كردن در پروژه‌ي هواپيماي دو نفره‌ي آموزشي غدير-27 و هم‌زمان گرفتنِ مدركِ خلبانيِ شخصي (پي.پي.ال.) به عنوانِ جوان‌ترين خلبانِ شخصيِ كشور در آن سال‌ها، به سالِ 71 تا بپرانم غدير-27 را به عنوانِ خلبانِ آزمايشيِ گروه...
عضو شدن در هيات مديره‌ي موسسه‌ي خصوصي هواپويان به سالِ 71 كه قرار بود به همتِ مرداني ميان‌سال‌تر صنعتِ هوايي را به ميانِ مردم ببرد...
رد شدنِ پروژه‌ي غدير-27 در مزايده‌اي داخلي و دولتي و عوض‌ش دادنِ پروژه‌ي دولتي به يك شركتِ خارجي! به سالِ 72... افسرده شدن و بازگشتن به جنين تولد، دبيرستانِ علامه حلي و معلمي و هم‌زمان راه انداختنِ معاونتِ پژوهشي دبيرستان و فعاليت در آن از سالِ 72 تا 74 كه حاصل‌ش چند مقام شد براي دوستانِ كوچك‌ترِ آن‌روز و برادرانِ امروزم در جشن‌واره‌هاي دانش‌آموزيِ خوارزمي...
راستي، مدتي هم كار كردن در هيات تحريريه‌‌ي نشريه‌ي روايت كه مخصوص دانش‌آموزان و فارغ‌التحصيلان استعدادهاي درخشان بود، از سالِ 70 تا 72.و البته شاعر شدن در چندين دوره از دوازده دوره شب‌هاي شعرِ انقلاب اسلامي علامه حلي با آن مخاطب‌هاي فراوان و دوست‌داشتني.
و خدمت‌گزارِ خدمت‌گزاران بودن در هياتِ خدمت‌گزارانِ اهلِ بيت از تاسيس‌ش در سال 70 تا همين حالا و به مددِ ارباب تا تهِ كار...بعدترك هم ساختن و نصب كردنِ يك تنورِ خورشيدي در بشاگرد با همان برادرانِ علامه حلي به سالِ 79...
هم‌زمان نوشتنِ داستان و مقاله در شماره‌هاي مياني تا پايانيِ ماه‌نامه‌ي نيستان، از 75 تا 76.
بعدتر سفري به ايالاتِ متحده به سالِ 79.
راه‌ انداختنِ سايتِ لوح به سالِ 81 و سردبيري‌ش تا سالِ 84... كه در زمانِ خود پرمخاطب بود و ...
اين وسط‌ها عضويت در هياتِ مديره‌ي شركتِ سوره پيام از سالِ 81 تا 82.
داشتنِ يك كارِ تجاريِ شخصي از سالِ 81 تا 83 و شايد هم تا همين حالا...
رياستِ هيات مديره‌ي انجمن قلم ايران از سالِ 84 تا 86، ساختنِ سالن و كتاب‌فروشيِ انجمنِ قلمِ ايران، برگزار كردنِ جشن‌واره‌ي سلام بر نصرالله هم‌زمان با جنگِ سي و سه روزه و فرستادنِ بزرگ‌ترين كاروانِ اهلِ فرهنگِ ايراني به لبنان به سالِ 86 و سه نقطه‌هاي فراوان كه اقلِ حسن‌ش شناختن آدم‌ها بود به قيمتِ هديه‌ي دو سال از عمر...
و از همه شيرين‌تر، سفر به همه‌ي استان‌هاي كشور و نوزده كشورِ دنيا.
و حالا كه برخي نويسنده‌ام مي‌خوانند، منتشر كردنِ
1- رمانِ ارميا به سال 74 كه جايزه‌ِ بيست سال داستان‌نويسيِ دفاعِ مقدس سال 79 را گرفت و تقديرِ ويژه‌ي اولين جشن‌واره‌ي مهر و دومين كتابِ سالِ دفاعِ مقدس.
2- مجموعه‌ي داستانِ ناصر ارمني به سالِ 78
3- رمانِ منِ او به سالِ 78 كه سالِ 79 جزوِ سه كتابِ برگزيده‌ي منتقدان مطبوعات شد و البته تقديرِ ويژه‌ي دومين جشن‌واره‌ي مهر.
4- داستانِ بلندِ ازبه به سالِ 80
5- سفرنامه‌ي داستانِ سيستان به سالِ 82
6- مقاله‌ي بلندِ نشتِ نشا به سالِ 83
7- رمانِ بيوتن به سالِ 878- و گزيده‌ي يادداشت‌ها(ي 81 تا 84) به نام سرلوحه‌ها به سال 87
و همه‌ي اين زيادي‌ها را نوشتن و آن كمي‌ها را ننوشتن... چه مي‌ارزد براي كسي كه خوب مي‌داند هنوز كاري نكرده است...

اگر فرهنگ اصل بود

دل نوشته ای از علیرضا قزوه از وبلاگش به آدرس : http://www.ghazveh.blogfa.com/
برگشتم به باران های هند. بارانی تر از همیشه و باران هنوز بند نیامده است.
آنجا هوا آفتابی تر از تمام دنیاست.با همه لکه های خاکستری ابرهایی که نمی بارند.
برگشتم و دیروز و دیشب سه ساعت تمام را در ترافیک سنگین دهلی بودم و یاد گرفتم به شیوه این مردم آرام باشم و با بوق های مکرر بخندم و به راننده ریگشای کنار دستی ام که نگاه می کنم از پشت شیشه بارانی لبخندش را با لبخند جواب بدهم و ناگهان در باران شیشه را پایین بیاورم و برایش ترانه ایرانی بخوانم.
روزهایی که گذشت نیاز به بازخوانی و بازبینی دارد. با همه یادداشت ها و شعرهای من و دوستانم و تاریخ همین هاست نه عزل و نصب های یک شبه اهل سیاست.
روزهایی که گذشت بچه های سر به راه با کیف انگلیسی در دست در شبکه های صدای امریکا و بی بی سی با دمشان چه گردوها که نشکستند و من و ما از دست بعضی ناشناسان داخلی چه حرص ها که نخوردیم.
این همه داد زدیم که فرهنگ فرهنگ و هنوز آقایان در پی نصب وزیران فرهنگ سیاسی هستند. و مشکل همه این ماجراها ندانستن ادبیات و نداشتن ادبیات و ادب بود و تا هنوز با داشتن این همه ادیب با حکمت و این همه اهل اندیشه و خرد باید بنشینیم که کدام طفل ناقص الخلقه سیاسی به پدر جدی فرهنگ تعیین شود.
برگشتم به جایی که اگر بوق بزنم کسی به من فحش نمی دهد و اگر در خیابان بزنم زیر آواز کسی نمی گوید که چرا.
برگشتم به جایی که روزنامه کیهان ندارد و برای دنیا تعیین تکلیف نمی کند.
به جای داد و قال، برنج و سیب زمینی کیلویی دویست تومانی تولید می کند تا گرسنگان با آبرو زندگی کنند و با یک میلیارد و اندی جمعیت هنوز قیمت گوشت گاو به دو هزار تومان نرسیده است.
اینجا میوه ها را می توان سوا کرد و اگر هم خودت نخواهی برایت سوا می کنند و به تو تعظیم هم می کنند.
به هر حال این دوره هم مخروط را نه بر قاعده که بر رأس تیزش استوار می کنند و باز همان آش است و همان کاسه و همان حکایت همیشگی.
حتی زمزمه هایش هم هست که سیاست فرهنگی و فرهنگ سیاسی و ... اما همه اش حرف است. فرهنگ هنوز منشی و دربان اهل سیاست است در این دولت و در دولت های قبل هم.
اگر فرهنگ اصل بود که برای گفتن شعری یا حقیقتی نباید از این جماعت و آن جماعت تحقیر می شنیدم.
اگر فرهنگ اصل بود در خیابان عابران از کنار هم با لبخند می گذشتند و در وبلاگ ها دوستان شاعر برای هم می نوشتند: قربانت شوم کجایی که دلتنگت بودم.
اگر فرهنگ اصل بود که نه پسر روح الامینی را بی گناه می کشتند و نه پسر دوست ما را بی گناه سیلی می زدند.
اگر فرهنگ اصل بود که اهل سیاست به زبان درشت با هم مناظره نمی کردند.
اگر فرهنگ اصل بود موسوی به احمدی نژاد تبریک می گفت و احمدی نژاد به موسوی می گفت قربانت شوم این دولت دست یاری به سوی شما نیز دراز می کند.
اگر فرهنگ اصل بود که رنگ سبز که رنگ جلد قرآن ها و امامزاده ها بود زیر دست و پا نمی افتاد و هزار هزار حرف دیگر.
اگر فرهنگ اصل بود که اموال مردم به آتش کشیده نمی شد.
اگر فرهنگ اصل بود که برادر با برادر قهر نمی کرد.
اگر فرهنگ اصل بود وزیر فرهنگ مقامی بالاتر از وزیر کشور و وزیر خارجه داشت و معاون اول بود.
اگر فرهنگ اصل بود که من این همه حرص نمی خوردم ...
برگشتم به باران های هند. بارانی تر از همیشه و باران هنوز بند نیامده است...

آشنایی با علیرضا قزوه


علیرضا قزوه شاعری‌ست دردمند و دلسوز. این را حتی كسانی كه سبك شعری یا سلیقه سیاسی‌اش را نمی‌پسندند نیز می‌دانند. قزوه در این شعر درد و رنج و سرگشتگیی را كه در این روزها بر هر انسان آرمان‌خواه و دردمند می‌رود، روایت كرده است:


خدایا تلخ می‌بینم سرانجام جوان‌ها را


زمانه سرمه می‌ساید شكستِ استخوان‌ها را

چقدر ای روزگاران، زخم از تیغِ خودی خوردن


میان خون و خنجر بازیِ زخم‌زبان‌ها را


خمیر و نانوا دیوانه شد از این‌همه هیزم


خدایا شور این آتش‌فروشان سوخت نان‌ها را


به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد


كلاغانی كه می‌بندید راه آسمان‌ها را!


به ملاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب‌ها


بگو طوفان ـ بگو پایین نیاور بادبان‌ها را


دهان موج را باید ببندد تربت مولا


بگو باید تحمل كرد یك‌چند این تكان‌ها را


چرا اهل سیاست منطق حكمت نمی‌دانند؟


خدایا بار دیگر بعثتی بخش این شبان‌ها را

ایجاد امنیت با ارعاب ؟

حوادث اخیر شدیدا افکارم
را به چالش کشانده است .
از سویی پیروی از رهبری ،
و از سوی دیگر مشاهده ظلمی که
در حق جوانهای جامعه می شود مرا
به دوگانگی کشانده است .....

امروز برای شرکت در مراسم سالگرد پدر یکی از همکارانم مجبور به رفتن به بهشت زهرا شدم . با اطلاع از اینکه چهلم ندا آقا سلطان بود قراربود بر سر مزارش مراسمی از سوی خانواده اش با حضور جانب آقایان موسوی و کروبی صورت پذیرد .پس از شرکت در مراسم همکارم به همراه خواهرم به طرف مزار ندا حرکت کردیم .

در قطعه ی جدید بهشت زهرا (257) سهراب اعرابی و ندا آقا سلطان را به خاک سپرده بودند . اطراف قطعه پر بود از نیروهای ضد شورش و قبل از ان جلوی جایگاه مراسم دعای ندبه ، موتور سوارانی با لباس معمولی ولی مجهز به باتوم و کلاهخود های مخصوص را دیدیم که با سر و صدایی وحشتناک به طور عادی در دل مردم ایجاد رعب و وحشت می کردند .

مراسم ساعت 6 پایان یافته و از قرار معلوم برای پراکندن مردمی که در مراسم حضور یافته بودند از گاز اشک آور استفاده شده بود . اطراف مزار سهراب را کاملا نیروهای ضد شورش بسته بودند و مردم را از اطراف آن دور می کردند . کمی جلوتر مزار ندا قرار داشت . مردمی که درآنجا بودند با هم شروع به خواندن فاتحه کردند . چند لحظه ای نگذشت که نیروهای موتور سوار که میانشان افرادی با کابلهای چند متری که دور دستشان پیچیده بودند به همراه باتوم و با صورتی بر افروخته حاضر شدند . نیروهای ضد شورش درست مثل فیلمهای سینمایی که به دنبال مجرمی در یک منطقه ی وسیع می گردند ، کنار هم مردم را با حرکتی رو به جلو ، به خارج از قطعه راهنمایی ( !!! ) می کردند . بیچاره کسانی که امواتشان در آنجا قرار داشتند ، نتوانستند به آرامی بر مزار عزیزشان بنشینند . چنان وحشتی از وجود این موتور سواران در دل مردم ایجاد شده بود که واقعا به یاد روزهای اول انقلاب افتادم که نیروهای ضد شورش شاه با مردم دقیقا همین کارها را می کردند !!

آیا امنیت را با ارعاب می توان ایجاد کرد ؟ !!! ..... آیا بزرگان ما نباید فکر کنند که اشتباهات انها بسیار اثر گذارتر از مردم عادی است و نباید به تبعات چنین تصمیاتی بیشتر توجه نمایند ؟ !!! ......

اگر واقعا جواب این مردم را دارند و می توانند به راحتی اثبات نمایند که در شمارش آرا هیچ تقلبی صورت نگرفته ، چرا از روش ساده و کم خرجتر استفاده نمی کنند ؟ .... به چه بهایی باید این جمهوری حفظ شود ؟ ...... به بهای از بین رفتن جوانهایی که واقعا نه خارجی اند و نه به خارج وابسته ؟ !!! ....نه ضد ولایتند و نه در پی براندازی نظام ؟ !!!!

بازیهای سیاسی را چرا کنار نمی گذارند ؟ ! .... ندا ، محسن ، سهراب و ...... همه بچه های همین مرز و بومند ، به کدامین گناه کشته شدند ؟ ! ...... جواب خونشان بر عهده ی چه کسی است ؟ !! ..... واقعا آیا در یک حکومت اسلامی ، و برای بقای آن ، باید چنین هزینه ایی ، پرداخته شود ؟ ....این مشروعیت نظام را زیر سوال نمی برد ؟ !! .... آیا پیامبر و حضرت علی و سایر ائمه این چنین حکومت خویش را استوار می نمودند ؟!! .... اگر چنین بود که باید ائمه ی ما سالهای متمادی بر تخت می نشستند پس چرا حکومت هیکدام طولانی نبود ؟ !! توان جنگیدن نداشتند یا مردم از انها پیروی نمی کردند ؟ یا ....

در هنگام جنگ ، اگر شهید باکری ها ، همت ها ، باقری ها ، فهمیده ها ، برجردی ها و ...... بودند ، می دانستند برای احقاق حق از اسلام و مرزهای این مرز وبوم به جهاد بر خاسته اند ، آیا محسن واقعا برای شهادت رفته بود ؟ !!! .... آیا شرکت در یک راهپیمایی آرام چنین بهایی دارد ؟ !!! .......

مردم را به شرکت در انقلاب مخملی متهم کردن چه فایده ، چرا از انقلابهای مخملی برای مردم چیزی گفته نشده ، چرا آگاهی به مردم داده نمی شود ؟ ......چرا همه ی رسانه ها ،خاموشند و دم بر نمی آورند ؟ .....چرا به میل خود خبرها را انتخاب و پخش می کنند ؟ !!! ...... مگر این مردم چه می خواهند ؟ ..... وقتی می بینند صدایشان در این رسانه ملی به گوش ملت نمیرسد معلوم است از جایی استفاده می کنند که صدایشان را به دنیا برسانند ؟ ! ........ واقعا مانده ام !!! ...... از این رئیس جمهور که بنا بر ولایت پذیری بر سر کار امد و هنوز حکمش تنفیذ نشده بر خلاف رهبری عمل می کند ؟

مانده ام از انتصابهای این چنینی اش .... خبر دارم از بقایی که به جای مشایی بر سر کار امده و می توانید از سابقه ی ایشان متوجه شوید که تصدی ایشان به سمت ریاست سازمان گردشگری و صنایع دستی اشتباهی فاحش است .....تعدیل نیروها ، ندادن حقوق به کارمندان در این ماه ، نداشتن حق ماموریت خارج برای کارمندان کوچکترین جفایی است که در حق بچه های سازمان صنایع دستی ایران می شود و کسی نیست که از حق ایشان دفاع کند .....

آن وقت نباید انتظار داشت سرمایه های فرهنگی این کشور به تاراج رود ؟ !! .... فکر کنم چند سال بعد باید به لندن یا موزه لوور برویم و تخت جمشیدمان را در انجاها ببینیم !!!! ..... واقعا متاسفم از این همه درایت جناب رئیس جمهور ......

با عدم مدیریت صحیح کشور را به کجا می برند ؟ ........ انتخاب وزرا در کابینه نهم که به ورطه سقوط انجامید ، و ایشان خبر ازشگفت انگیز بودن کابینه دهم داده اند ، خدا بخیر کند ؟

اطلاع دارم که در یکی از شرکتهای وابسته به سایپا جوانی فوق دیپلم را بر راس کار گمارده اند که سابقه و سواد همکارانشان از ایشان بسی بیشتر می باشد !!! ....... و ایشان مشغول گزینش از سابقه ی بچه ها و همسران کارمندانشان شده اند ! ....... ان هم بعد از چند سال کار !!! ......بالاخره باید در زمینه کاری که در ان تخصص دارند خودی نشان بدهند !!!! ......

به هر شکل ، این سوالات برای مردم باید بی جواب گذاشته نشود وگرنه در این 4 سال این دولت رنگ آرامش را نخواهد دید . باید امنیت در این کشور پابرجا شود اما نه با ارعاب و وحشت که نتیجه ای عکس خواهد داشت ....... باید با مردم بود ...... حتی اگر در اقلیت باشند و 14 میلیون ، حقی بر دولت دارند و باید این دولت حق آنها را بدهد ...........

ولایت پذیری ، چگونه و چه زمان ...



« ولايت پذيري به تمكين از ولي به هنگام اختلاف نظر است عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي تاكيد كرد زماني كه نظرات موجود، با نظر رهبري يكي باشد ولايت پذيري محقق نمي شود، بلكه ولايت پذيري زماني اثبات مي شود كه علي رغم تفاوت ديدگاه، تابع ولي فقيه بوده و به نظرات ايشان تمكين كنيم.حسن رحيم پور ازغدي عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي در هشتمين اردوي آموزش سياسي دانشجويان دختر دانشگاههاي سراسر كشور به بررسي انديشه سياسي حضرت امام خميني(ره) پرداخت و اظهار داشت: امام خميني(ره) تاكيد داشتند كه در زمينه اجراي عدالت بايد در حد وسع حركت كرد و نبايد اين مباحث را تنها به گفت وگو و كتاب محدود كرد.

وي با تاكيد بر اينكه خط اصيل انقلاب خط ولايت فقيه است، خاطرنشان كرد: مقام معظم رهبري بارها تاكيد كرده اند كه جوانان بايد انديشه سياسي حضرت امام خميني(ره) را بشناسند تا در دعواهاي سياسي چپ و راست فريب نخورند.عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي با بيان اينكه برخي تلاش مي كنند از درگيري با مخالفان فرار كنند، اظهار داشت: فرار از اين درگيري شدني نبوده و هميشه خوب نيست، درگيري با مخالفان در صورتي كه براي حق باشد، پسنديده بوده و حتي لازم است براي آن هزينه پرداخت كنند.

رحيم پور ازغدي با اشاره به ادعاي برخي مخالفان زعامت ولي فقيه مبني بر اينكه فقهاي قبل از امام خميني(ره) اشاره اي به اين نظريه نداشته اند، گفت: در اين مورد بايد به فشارهاي سياسي زمان هر يك از اين فقها توجه شود كه حتي نمي توانستند در كتاب هاي خود يك باب مجزا به نام ولايت فقيه باز كنند، چون ولايت فقيه مخالف ولايت عمال استعمار، سكولارها، ديكتاتورها و... است.وي با بيان اينكه انتخاب مردمي در باب ولايت فقيه بايد در چارچوب انتصاب الهي باشد ادامه داد: در زمان غيبت نصب خاص نداريم، بلكه نصب عام وجود دارد، اما مصداق خصوصيات فقيه جامع الشرايط براي نافذ بودن ولايت مشخص است كه مردم بر اساس اين ضوابط اسلامي آن را انتخاب مي كنند.عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي با اشاره به نظرات حضرت امام خميني(ره) مبني بر اينكه «اگر در جامعه ولايت فقيه نباشد، طاغوت است» يادآور شد: فقيهي كه از طرف خدا ولايت دارد يقينا شرايط خاصي دارد، يعني اهل استبداد، دروغ، فساد و... نيست در حالي كه در تمام دنيا رعايت قوانين جاري براي حاكمان كفايت مي كند، اما در اسلام ولي فقيه در زندگي شخصي خود نيز بايد عدالت داشته باشد كه اين نشان از حساسيت و سخت گيري اسلام در اين خصوص دارد.رحيم پور با بيان اينكه ولي فقيه در جامعه اسلامي از سوي مردم انتخاب مي شود، يادآور شد:

در جمهوري اسلامي برخلاف انتخابات رياست جمهوري و يا مجلس شوراي اسلامي، انتخاب رهبر در دو مرحله از سوي مجلس خبرگان انجام مي شود، در نتيجه رهبر جامعه اسلامي هم ولايت الهي دارد و هم مقبوليت مردمي و اين چنين جمهوريت و اسلاميت در حكومت اسلامي با هم جمع مي شوند.وي با بيان اينكه امروز مدعي خط امامي در جامعه زياد شده است، اظهار داشت: امام خميني(ره)، رهبري محبوب و مردمي بود كه بزرگترين تشييع جنازه تاريخ بشر براي وي در ايران انجام شد، اما همين رهبر الهي بارها تاكيد كرده كه تمام رفتار و اعمالش به واسطه ولايتي است كه از شارع مقدس دريافت كرده و نمونه آن را در امضاي حكم بازرگان مشاهده مي كنيم.

وي با اشاره به مشاركت 85درصدي مردم در انتخابات اخير ادامه داد: در اين انتخابات بالاترين ركورد جمهوريت در دنيا شكسته شد اما در حكومت اسلامي، جمهوريت به تنهايي كافي نيست، بلكه در ظرف جمهوريت، بايد اسلام را اجرا كرد.عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي در ادامه افزود: امام خميني(ره) نيز در زمان تنفيذ حكوم روساي جمهور، به ولايتي كه از شارع مقدس داشته و همچنين احترام به نظر مردم اشاره كرده و براساس آن روساي جمهور را نصب مي كردند.

رحيم پورازغدي با تاكيد بر اينكه مردم در حكومت اسلامي در طول خدا قرار دارند، تصريح كرد: اين يعني ملاحظه مردم براساس ضوابط ديني و اين چنين مردم سالاري ديني محقق مي شود.وي در ادامه تاكيد كرد: در انديشه سياسي حضرت امام خميني(ره)، جمهوريت و اسلاميت از هم جدا نيست بلكه اسلاميت در قالب و ظرف جمهوريت اجرا مي شود.عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي با اشاره به انتخابات اخير رياست جمهوري ادامه داد: در اين انتخابات نيز رهبر معظم انقلاب اعلام كردند كه هر 4 كانديدا، شرايط حداقلي را دارند اما برخي از نظرات آنها مخالف نظرات ايشان بود و مردم نيز براي انتخاب به ملاك ها رجوع كردند.رحيم پور ازغدي با تاكيد بر اينكه در حكومت اسلامي مكتب اصالت دارد و نه اشخاص، تصريح كرد: در حكومت اسلامي ولي فقيه، ارزش هاي اسلام و مصلحت كشور اصالت دارند و بايد به افرادي كه در اين مسير گام برمي دارند كمك كرد و اگر از مسير خارج شدند بايد به آنها هشدار داد.عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي با بيان اينكه برخي مي خواهند ولايت فقيه را با خود منطبق كنند، گفت:

اگر اين افراد به اهداف خود نرسند ولي فقيه را ديكتاتور، مستبد و ناعادل مي خوانند، بايد بگويم كه ولي فقيه معصوم نيست و انتظار عصمت از آن نمي رود، اما زماني كه ولي فقيه در موردي، تكليف را مشخص كرد ديگر حرفي در مورد آن باقي نمي ماند.وي در پايان تصريح كرد: زماني كه نظرات موجود با نظر رهبري يكي باشد ولايت پذيري محقق نمي شود، بلكه ولايت پذيري زماني اثبات مي شود كه علي رغم تفاوت ديدگاه، تابع ولي فقيه بود و به نظرات ايشان تمكين كنيم.»

پس یا باید ولایت پذیرنباشیم یا اگر ولایت را پذیرفتیم ، باید تابع او باشیم . بهتر است مطالعه ای در زمینه ولایت فقیه مخصوصا ازنظر امام داشته باشیم تا در مسیر باطل قرار نگیریم ..... گاه سایه ها بزرگتر و پر رنگتر از شی هستند به تصویر نگاه کنید خود متوجه خواهید شد !



سلامتی ، نعمتی که باید همیشه شکرگزار خدا باشیم

نمی‌دونم چندبار پیش اومده كه احساس كنید بد شانس ترین آدم دنیا هستید، اما مطمئنا اگه این مطلب رو بخونید متوجه می‌شوید كه انقدر هم كه فكر می‌كنید بدشانس نیستید.
خوزه 51 ساله عجیب ترین و بزرگترین غده مربوط به صورت را دارد كه در تاریخچه علم پزشكی سابقه ندارد.او كه ملیتی پرتغالی دارد بخاطر وجود این تومور برروی صورتش در معرض خفگی قرار دارد و تنها راه نجاتش از این وضع این است كه یك عمل جراحی بسیار سخت و سنگین برروی صورتش انجام گیرد و او باید این عمل سنگین را تحمل كند..بخاطر رشد این تومور تنومند به داخل چشمش، او بینایی یكی از چشمانش را از دست داد كه نتیجه آن بیكار شدن او از كارش بود. این تومور تمام دهان و زبان اورا تسخیر كرده و حتی باعث از بین رفتن لثه و دندانهایش شده است.
این غده در سن 11سالگی و در ابتدا به مانند یك ماه گرفتگی آغاز شد و هم اكنون دارای عمقی به اندازه 15 سانتی متر می‌باشد كه به علت ناهنجاری و خاصیت غیرطبیعی عروق شعریه و سیاهرگ او بوجود آمده است. رشد بیش از حد این تومور هنگامی آغاز شد كه او 16سال داشت.
خوزه اخیر به انگلستان سفر كرده است تا درمورد امكان جراحی و برداشت این تومور بحث كند.نكته قابل توجه این است كه او بخاطر مذهبش{Jehovah’s Witness= دسته‌ای از مسیحیان كه به حكومت خداوند و بازگشت مسیح (ع) پس از 1000سال اعتقاد دارند} از انجام هرگونه عمل جراحی، تاكنون امتناع كرده است، چرا كه در مذهب او انتقال خون مجاز نمی‌باشد.به همین علت پزشکان در لندن برنامه‌ای ترتیب داده اند كه جراحی او، كم كم و بدون انتقالات خونی صورت بگیرد.

نحوه جدید پذیرایی در هواپیماهای ایران

با درود به روان پاک بنيانگذار انقلاب اسلامی و مقام معظم رهبری و رئيس جمهور شب تاب، ورود شما را به هواپيمای جمهوری اسلامی ايران خوشامد ميگويم و برايتان سفر اخرت خوشی را آرزو ميکنم.
برای رعايت نکات ايمنی ، همواره کمربند شلوار خودتان و بغل دستی تان را در تمام مدت پرواز بسته نگه داريد و از کشيدن سيگار و قليان خود داری فرماييد.
اگر در هوای داخل کابين اختلالی پيش آمد، سربند مخصوصی از بالای سرتان به پايين می افتد که رويش نوشته: جانم فدای رهبر. فورا آنرا برداشته و بسيجی وار آنرا دور سر خود ببنديد و يا حسين گويان از دربهای اضطراری يعنی دو درب در جلو ، دو درب درعقب و يک درب در وسط هواپيما به بيرون پرت شويد.
توجه داشته باشيد که در همه حال حجاب اسلامی را رعايت کنيد حتی در موقع پرت شدن از هواپيما. برای مواقع اضطراری يک بسته کفن در زير صندلی شما قرارداده شده که آنرا بيرون آورده و بعد از گفتن شهادتين بپوشيد.
از کليه مسافرين محترم و عاشقان شهادت خواهشمندم در طول پرواز تا لحظه مرگ از وسايل الکترونيکی مانند تلفن همراه و لب تاپ و چرتکه و ماشين حساب اکيدا خودداری کنيد.
برايتان سفر آخرت دلپذيری را آرزو ميکنم. ناراحت نباشيد اين شتری است که درب خانه همه ميخوابد. يکی زودتر يکی ديرتر. خوشا به سعادت شما که سوار هواپيمای ما شديد تا شهيد شويد.
اگر دستمال کاغذی برای پاک کردن اشکهايتان لازم داشتيد ما نداريم بايد همراه خودتان می آورديد.
در طول پرواز، همکارانم از شما پذيرايی خواهند کرد ولی قبل از آن مراسم سينه زنی و نوحه خوانی داريم.

تقلب وزیر صنایع در ثبت اختراع و استفاده آقای احمدی نژاد

دادگاه عمومی تهران، با صدور حکمی ضمن تایید تقلب در ثبت اختراع اتاق امن، ‌دستور به تغییر نام مخترعان داد.به گزارش همشهری به‌دنبال شکایت فرزاد سلیمی از موسی مظلوم و علی اکبر محرابیان(وزیر صنایع) مبنی بر ثبت اختراع او توسط این دو نامبرده به نام خودشان، دادگاه براساس شواهد تایید کرد که اختراع «اتاق امن زلزله» پیش از آنکه به نام محرابیان به ثبت برسد، توسط شاکی اختراع و طراحی شده بود و شاکی، این طرح را سال 82 به شهرداری تهران و سال 83 به مطبوعات ارائه داده بود.بر این اساس دادگاه نتیجه گرفت که مقامات وقت شهرداری تهران با دریافت طرح، آن را به نام خود ثبت کرده‌اند. در نهایت دادگاه حکم به بطلان ثبت اختراع به نام محرابیان و همکارش داد و حق معنوی اختراع را از آن فرزاد سلیمی و محمود حسینی دانست.مقامات وقت شهرداری تهران، پس از ثبت اختراع سلیمی به نام خود، کتابی با همین عنوان (اتاق امن) نیز منتشر کرده و این اختراع را تحت آن معرفی کردند.
مشخصات کتاب
نام كتاب : نگاهی تازه به مقابله با زلزله: اتاق امن
· تعداد صفحه: 180
· نشر: دانشگاه علم و صنعت ایران (12 اردیبهشت، 1385)
· شابک: 964-454-488- 9
· قطع کتاب: وزیری
· http://www.adineboo k.com/gp/ product/96445448 89
براساس مدارک ارائه شده به دادگاه، فرزاد سلیمی سال 1382 این طرح را به شهرداری تهران و مرکز مدیریت بحران شهر تهران ارائه داد اما مقامات وقت شهرداری ظاهرا از آن استقبال نکردند و سلیمی را به مؤسساتی نظیر مرکز تحقیقات ساختمان و مسکن ارجاع دادند.سلیمی و همکارش پس از آن، طرح خود را در مطبوعات منتشر کردند اما در کمال ناباوری شاهد مصادره طرح توسط مقامات وقت شهرداری تهران شدند. علی اکبر محرابیان پس از انجام آزمایش‌هایی روی طرح اتاق امن زلزله، آن را در اداره ثبت شرکت‌ها و مالکیت صنعتی به نام خود و موسی مظلوم ثبت کرد و سپس کتابی تحت همان عنوان به چاپ رساند.فرزاد سلیمی و همکارش سرانجام برای احیای حقوق خود نسبت به این اختراع، به دادگاه عمومی شکایت کرده و خواستار لغو ثبت اختراع به نام محرابیان و مظلوم شدند و دادگاه نیز تایید کرد که طرح به ثبت رسیده توسط محرابیان، تقلیدی از طرح سلیمی بوده و هیچ نکته جدیدی نداشته است، بنابراین طرح تنها باید به نام سلیمی و همکارش ثبت شود.در این حکم، ثبت اختراع به نام محرابیان و مظلوم باطل اعلام شد. به تازگی نیز دادگاه تجدید نظر این حکم را تایید کرد و آن را قطعی خواند.اتاق امن زلزله، سازه‌ای است که با نصب آن در یکی از اتاق‌های منازل مسکونی، آن اتاق در برابر زلزله‌های شدید مقاوم می‌شود. سال 83 شهرداری پس از انجام آزمایش‌هایی روی این سازه، با تبلیغات وسیعی روی بیلبورد‌های شهری اعلام کرد که با طراحی و ساخت اتاق امن زلزله، به راهکاری عملی و مؤثر برای مقاوم کردن منازل مسکونی و کاهش تلفات در برابر زلزله دست یافته است.

به کجا چنین شتابان ؟

با توجه به فرمان رهبری و ولایت مدار بودن جناب احمدی نژاد برای همگان این سوال پیش امد که جناب رحیم مشایی چه صفت بارز و خاصه برتری دارند که همچنان مورد توجه ایشان حتی بعد از عزل از طرف رهبری ، بوده اند . یک هفته تاخیر در انجام دستور رهبر و بلافاصله تعجیل در انتصاب ایشان به رئیس دفتری ، آن هم با این همه شتاب ، که یادشان رفته در متنی که می خواهند همه ی اصول را رعایت نموده باشند چگونه بنویسند .
قسمتی از متن ریاست محترم جمهور به جهت انتصاب آقای رحیم مشایی به ریاست دفترشان :
در آستانه ميلاد اسوه ايثار و شهادت حضرت امام حسين(ع) و ياران باوفايش !!!و ضمن تقدير فراوان از همه خدمات ارزشمند گذشته، جنابعالي را كه انساني مؤمن و فداكار و مورد اطمينان كامل هستيد به سمت «مشاور و رئيس دفتر رييس‌جمهوري» انتخاب مي‌نمايم.
به قول بعضی ها نفهمیدیم این روز، سوم شعبان است یا دهم محرم ؟!!!!!

چه بر سر محسن روح الامینی آمد؟

این یادداشت متعلق به آقای دکتر حسین علایی از سرداران سابق سپاه پاسداران است که برای انتشار به روزنامه های داخل داده شده است اما مطبوعات از انتشار آن امتناع ورزیده اند:
بسم الله الرحمن الرحیم بعد از ظهر روز پنجشنبه اول مردادماه سال ۱۳۸۸ که مصادف شد با بازگشایی دوباره پیامکها، پیامی به من رسید مبنی بر اینکه فرزند ۲۵ ساله دوست عزیزم، آقای دکتر عبدالحسین روح الامینی که در اعتراضات روز ۱۸ تیرماه سال جاری دستگیر و زندانی شده بود، در زندان کشته شده و فردا تشییع جنازه وی برگزار خواهد شد.بسیار متعجب شدم. زیرا آقای روحالامینی را که از سالیان دراز میشناسم، فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و همیشه در خدمت نظام جمهوری اسلامی بوده است. او از کسانی است که برای سرنگونی رژیم طاغوت تلاش زیادی کرده است.تعجب من بیشتر از آن جهت بود که چگونه ممکن است جوانی آن هم از خانوادهای شناخته شده، در جمهوری اسلامی دستگیر و سپس پس از دو هفته جنازه او تحویل خانوادهاش گردد!
صبح جمعه دوم مرداد ۱۳۸۸ به منظور شرکت در مراسم تشییع جنازه وی به درب منزل ایشان واقع در خیابان نصرت، کوچه بهشت رفتم. دیدم همه افرادی که در این مراسم حضور دارند، انسانهای مؤمن و اکثر آنها از فداکاران نظام اسلامی در دوران دفاع مقدس و پس از آن بودهاند. افرادی که هماکنون مسؤلیتهای مهمی در کشور دارند نیز مانند آقایان احمد توکلی و حسین فدایی از نمایندگان مجلس، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، شهابالدین صدر رییس سازمان نظام پزشکی، حسین محمدی از دفتر رهبری، رجبی معمار رییس شبکه پنج سیما، علی عسگری معاون فنی صدا و سیما و نیز برخی از سرداران دوران دفاع مقدس در مراسم تشییع و خاکسپاری حضور داشتند.
به آقای روح الامینی تسلیت گفتم و در اتوبوس به همراه وی عازم بهشت زهرا شدم. در مسیر راه، او ماجرای اتفاق افتاده برای فرزندش را این گونه برایم تشریح کرد:بر اساس اطلاعات دریافتی این دو روزه، محسن را در روز پنجشنبه ۱۸ تیرماه، افراد لباسشخصی دستگیر و او را به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه ۱۹ تیرماه آنها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل مینمایند.سپس این آیه قرآن را قرائت کرد: و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفوراً رحیما (سوره نساء - آیه ۱۰۰)و ادامه داد: من از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت میکردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر میزدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبهرو میشدم.تا اینکه دلالی پیدا شد و گفت اگر چهار میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان میدهم.
در روز مبعث در حسینیه امام خمینی (ره) و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شمارههای خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد.از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آنکه دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز میباشید، چرا سراغ پسرتان را نمیگیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمیدهد.او به من گفت به شما تسلیت عرض میکنم. من فکر کردم که میخواهد بلوف بزند و مرا بترساند. بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم، میدهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم.
مشخص شد که فرزندم را وقتی که گرفته اند، مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده اند. جنازه اش را که دیدم، متوجه شدم که دهانش را خرد کرده اند.فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمیگفت. مطمئنم هر چه از او سؤال کرده اند، درست پاسخ داده است. آنها احتمالاً نتوانسته اند صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت کتک زده و زیر شکنجه کشته اند.با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم. محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیدهاند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است.او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهولالهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنجشنبه جسد او را به سردخانه تحویل میدهند. آنها پس از یک هفته ما را در جریان قتل فرزندم قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم.ابتدا اجازه تشییع جنازه در جلوی منزل نمیدادند و بهانه میآوردند که خانه شما، نزدیک دانشگاه تهران و محل برگزاری نماز جمعه است و ممکن است مردم به آن بپیوندند و مشکلاتی ایجاد شود. من گفتم که وقت برگزاری نماز جمعه هنگام ظهر است و ما صبح او را تشییع خواهیم کرد و وقت زیادی نخواهد گرفت و با نماز جمعه تداخل ندارد.بالاخره با تعهد من و آقای ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما که افراد زیادی مطلع نخواهند شد و افرادی هم که خواهند آمد همه طرفداران نظام هستند، با این شرط که تشییع در جلوی منزل زیاد طول نکشد و بجز لا اله الا الله شعار دیگری داده نشود، اجازه دادند تا مراسم تشییع برگزار شود.
مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط میگفت: محسن من که رفت، به فکر محسنهای مردم باشید.
آقای روحالامینی که به هنگام خاکسپاری فرزندش، چفیه بسیجی را همچنان بر گردن داشت، آن را به من نشان داد و گفت: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته اند. کسانی که کار آنها دستگیری و احیاناً کشتن مردم شده است. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را میخواستیم؟
من رفیق شهید دقایقی هستم. هیچ گاه لبخند او را از یاد نمیبرم. او با لبخند خود از اسرای بعثی عراقی و از فرماندهان جنایتکار آنها و نیز از فراریان از رژیم بعثی، مجاهدانی را ساخت که لشکر بدر را به وجود آوردند و باعث آزادی عراق از دست صدام حسین شدند.به یاد دارم که در سالهای اولیه پیروزی انقلاب وقتی که احسان طبری تئوریسین حزب توده به زندان افتاد، پس از مدتی او اندیشه مارکسیسم را نقد کرد؛ زیرا با محبت با او رفتار شد. ولی اکنون بسیج را به جایی رساندها ند که جوان سالم حزب اللهی را دستگیر میکنند و جنازه او را تحویل خانواده اش میدهند. آن هم تعهد میگیرند که کفن و دفن به گونه ای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آن قدر ضعیف شده است که از یک تشییع جنازه ساده میترسد؟دیشب آقای لنکرانی وزیر بهداشت برای تسلیت به منزل ما آمده بود، میگفت: به خاطر مبارزه با بیماریهای عفونی و مننژیت در زندانها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنیسیلین بسیار قوی و آمپولهای ضد مننژیت به زندانهای تهران فرستاده ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم.او میگفت: در نظر دارم یک گروه NGO تشکیل دهم تا بتواند از حقوق اولیه زندانیان، دفاع نماید.
برای مثال وقتی کسی را میگیرند، حداقل به خانواده او اطلاع دهند که دستگیر شده ودر زندان است تا خانوادهها از نگرانی تا حدودی بیرون بیایند؛ نه این که در بلاتکلیفی به سر ببرند. بتوانند برای زندانی خود وکیل بگیرند و از حقوق قانونی او دفاع نمایند. مطمئن باشند که در زندان سلامت بازداشتشدگان حفظ میشود و آنها در خطر جانی قرار ندارند.با شنیدن این سخنان به یاد این آیه قرآن افتادم: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطانا (اسراء - ۳۳)البته ایشان از لطفهایی که به وی شده بود نیز مطالبی را بیان کرد. او میگفت بعد از اینکه متوجه شدند که من در دولت نهم رییس انستیتو پاستور و مشاور وزیر بهداشت بوده و قبلاً نیز عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران بوده ام، هم اجازه دادند که به همراه یکی از دوستان پزشک پرونده پزشکی فرزندم را ببینم و هم پول قبر را از من نگرفتند و اجازه دادند که فرزندم را در قطعه ۲۲۲ که نزدیک به مزار شهدا واقع شده است دفن نمایم؛ تا مادرش که هر شب جمعه به زیارت شهدا به خصوص شهدای هفتم تیر میرفته است، بتواند با فاصله کمی بر سر قبر فرزندش حاضر شود.آنها یک قبر اضافه هم به ما مرحمت فرمودند و در یک قبر دوطبقه فرزندم را به خاک سپردیم. او به طنز برایم میگفت: یکی بخر دو تا ببر.در پایان مراسم، او با قدرت روحی بسیار بر سر قبر فرزندش خطاب به حاضرین سخنانی را ایراد کرد و با تسلط بسیار بر خود، در انتها گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون.
حسین علایی جمعه، دوم مردادماه سال ۱۳۸۸

ای دریغا ....

ای دریغا که همه ی مزرعه ی دلها را

علف هرزه کین پوشانده است

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست

«سید مهدی شجاعی»

نخستین درس

من دانشجوى سال دوم بودم.. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت.
فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.
سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟ استاد گفت: حتماً
و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد
من اين درس را هيچگاه فراموش نکرده‌ام

داستان پادشاه

روزی از روزها، پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمنان از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند.پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ی گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند تا دانه رشد كند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند.
پینک یکی از آن جوان ها بود و تصمیم داشت تمام تلاش خود را برای پادشاه شدن بکار گیرد، بنابراین با تمام جدیت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولی موفق نشد. به این فکر افتاد که دانه را در آب و هوای دیگری پرورش دهد، به همین دلیل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمایش کرد ولی موفق نشد.
پینک حتی با کشاورزان دهکده های اطراف شهر مشورت کرد ولی همه این کارها بی فایده بود و نتوانست گیاه را پرورش دهد.بالاخره روز موعود فرا رسید. همه جوان ها در قصر پادشاه جمع شده و گیاه کوچک خودشان را در گلدان برای پادشاه آورده بودند.پادشاه به همه گلدان ها نگاه کرد.
وقتی نوبت به پینک رسید، پادشاه از او پرسید: پس گیاه تو کو؟پینک ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد...در این هنگام پادشاه دست پینک را بالا برد و او را جانشین خود اعلام کرد! همه جوانان به این انتخاب پادشاه اعتراض کردند.پادشاه روی تخت نشست و گفت: این جوان درستکارترین جوان شهر است. من قبلاً همه دانه ها را در آب جوشانده بودم، بنابراین هیچ یک از دانه ها نمی بایست رشد می کردند.
پادشاه ادامه داد: مردم به پادشاهی نیاز دارند که در عین راستگویی و درستكاری با آنها صادق باشد، نه آن پادشاهی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن دست به هر عمل ریا كارانه ای بزند!

حق و باطل از دیدگاه استاد مطهری

استاد مطهری در کتاب حق و باطل جملاتی به این مضمون نوشته اند :

از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند
اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم
این‏ قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است . اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏کند ،
بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب
می‏شود و این نشانه یک جامعه مرده است.
ولی یک جامعه زنده فقط
برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه‏ ساکت
متحرکند نه ساکن
باخبرترند نه بی‏خبرتر

دوست یا دشمن

مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان!

تا شما چه نظری داشته باشید ؟!!!

دعوت نامه عروسی

آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید
بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید
میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید
گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید
موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید
در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید
کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید
در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

یادمان باشد :

نمی توانی جلوی پریدن آنها(مگس ها) را بگیری، اما می توانی خودت را از گزندشان حفظ کنی یا چتر حجاب را برسر بکش، یا به تو هجوم خواهند آورد!!
عيب کار اينجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه بايد باشم '' اشتباه مي کنم ،
خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم،در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم !
به خاطر داشته باشیم که :
عمر کوتاه است رسیدن به خواسته هایمان را طولانی نکنیم.
راه ما هموار است آن را پیچیده نکنیم .
نگهداشتن دوستان خوب گرانبها است به سادگی از دست ندهیم .
سخن گفتن سهل است گوش کردن را تمرین کنیم.
طبیعت پر از لطف است نامهربانی نکنیم.
زندگی آسان است آن را مشکل نکنیم .
دنیا پر از زیبائی است چشمانمان را به سادگی نبندیم .
ذهن ما پر از جواب است سوالاتمان را بپرسیم.
رسیدن به آرزوها آسان است راه سخت تر را نرويم.

آنکس که ...

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس نه نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند ونداند که نداند
در جهل مرکب ابد و دهر بماند
درکشورما وضع چنین است بدانید
آنکس که بداند وبداند که بداند
باید برود غازبه کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بهتر برودخویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول كره خر خويش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند
برپست ریاست ابدالدهر بماند

استاد

مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد، طوطی های متعددی را دید و قیمت جوان ترین و زیباترین شان را پرسید. فروشنده گفت: "-این طوطی؟ سه چهار میلیون! ... و دلیل آورد: - "این طوطی شعر نو میگه، تموم شعرای شاملو، اخوان، نیما و فروغ رو از حفظه!"
مشتری به دنبال طوطی ارزان تر، یکی پیدا کرد که پیر بود اما هنوز آب و رنگی داشت، رو به فروشنده گفت: "- پس این را می خرم که پیر است و نباید گران باشد"- این؟!... فکرش رو نکن، قیمت این بالای شش هفت میلیونه... چون تمام اشعار حافظ و سعدی و خواجوی کرمانی رو از حفظه
مرد نا امید نشد و طوطی دیگری پیدا کرد که حسابی زهوار در رفته بود، گفت: "- این که مردنی است و حتماً ارزان... ""- این؟!... فکرش رو نکن، قیمت اش بالای پونزده شونزده میلیونه... چون اشعار سوزنی سمرقندی و انوری و مولوی رو حفظه..."
مرد که نمی خواست دست خالی برگردد به طوطی دیگری اشاره می کند که بال و پر ریخته بر کف قفس بی حرکت افتاده و لنگ هایش هوا بود.... انگار نفس هم نمی کشید."- این یکی را می خرم که پیداست مرده، حرف که نمی زند، حتماً هیچ هنری هم ندارد و باید خیلی ارزان باشد...""- این یکی؟!... اصلاً فکرش رو نکن! قیمت این بالای شصت هفتاد میلیونه!""- آخه چرا؟ مگه اینم شعر می خونه؟""- نه...! شعر نمی خونه، حتی ندیدم تا امروز حرف بزنه، اصلا هیچ کاری نمی کنه... اما این سه تا طوطی دیگه بهش میگن استاد!

بدون شرح !!!!

حسن نامي وارد دهي شد و در مكاني كه اهالي ده جمع شده بودند نشست و بناي گريه گذاشت.
سبب گريه‌اش را پرسيدند، گفت: من مردغريبي هستم و شغلي ندارم براي بدبختي خودم گريه مي‌كنم، مردم ده او را به شغل كشاورزي گرفتند.
شب ديگر ديدند همان مرد باز گريه مي‌كند، گفتند حسن آقا ديگر چه شده؟ حالا كه شغل پيدا كردي، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسكن داريد و مي‌توانيد خوتان را از سرما و گرما حفظ كنيد ولي من غريبم و خانه ندارم براي همين بدبختي گريه مي‌كنم.
بار ديگر اهالي ده همت كردن و برايش خانه‌اي تهيه كردند و وي را در آنجا جا دادند. ولي شب باز ديدند دارد گريه مي‌كند. وقتي علت را پرسيدند
گفت: هر كدام از شما‌ها همسري داريد ولي من تنها در ميان اطاقم مي‌خوابم.
مردم اين مشكل او را نيز حل كردند و دختري از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.
ولي باز شب هنگام حسن آقا داشت گريه مي‌كرد. گفتند باز چي شده، گفت: همه شما سيد هستيد و من در ميان شما اجنبي هستم.
به دستور كدخدا شال سبزي به كمر او بستند تا شايد از صداي گريه او راحت شوند ولي با كمال تعجب ديدند او شب باز گريه مي‌كند، وقتي علت را پرسيدند گفت:
بر جد غريبم گريه مي‌كنم و به شما هيچ ربطي ندارد!!!
به نظر شما حسن آقا شبیه چه کسی است ؟!!!

نمازتون قبول حق

نمی دونم اسم این نماز رو چی بزارم .... هر چی که بود باعث شد جماعتی که تا حالا نماز جمعه نرفته بودن برای یه بار هم که شده بیان نماز و طعم شیرین حضور در کنار معبود را بچشند حتی اگه کنار دوست پسرشون یا با کفش در حال نماز باشن !!!! من که به این دل ساده و بی پیرایه شون خندیدم ...خدام ازشون قبول کنه ... که حساب خدا با حساب بنده های خدا یکی نیست .........

نامه یک شهروند داغدار ایرانی به احمدی نژاد

يك شهروند داغدار ايرانيِ ارمني در نامه ای سرگشاده که برای تابناک ارسال کرده است، آورده است:نامه سرگشاده به رئيس جمهوربنام پروردگارجناب دكتر احمدي نژاد،رياست محترم جمهوري اسلامي ايران،با سلام،كه عازم شهر ايروان، پايتخت ارمنستان، « كاسپين » سه روز از واقعه ي جانگداز سقوط هواپيماي متعلق به ناوگان هواپيمايي بود، گذشته است؛ واقع هاي كه جان 168 انسان بيگناه را گرفت و بدن هاي پرپر شده ي آنها را در دش تهاي قزوين پراكنده كرد؛ واقعه اي كه خانواده هاي بيشماري را براي هميشه سوگوار و داغ دار ساخت؛ واقعه اي كه مسئوليتش، مطابق عرف بين الملل، مستقيماً بر عهده اين خطوط هواپيمايي، سازمان هواپيمايي و نيز وزارت راه وترابري كشور مي باشد...اما آنچه مرا به نوشتن اين سطور واداشته است، بي تفاوتي مشخص دولت در قبال اين فاجعه است كه احساسات عميق من را به عنوان يك ايرانيِ ارمني كه بيش از 10 تن از خويشاوندان و آشنايان خود، و نيز تيم ملي جودوي نوجوانان ميهنش را در اين واقعه از دست داده است، جريحه دار مي كند.اگرچه فقط 7 نفر از مسافران بخت برگشته ي اين پرواز نابازگشت غيرايراني بودند (فقط 5 شهروند ارمنستاني و 2 شهروند گرجستاني)، اما رئيس جمهور ارمنستان كه در اين واقعه كشورش صرفاً نقش « مقصد پرواز » 25 تير ماه را برعهده داشت در سراسر كشور روز عزاي ملي اعلام كرد. به عبارتي ديگر، پرچم هاي جمهوري ارمنستان در سراسر نقاط دنيا، از جمله تهران، در عزاي جانباختگان اين پرواز - 161 شهروند ايراني - نيمه افراشته شدند، درحالي كه صدا و سيماي كشورمان همچنان به پخش برنامه هاي عادي خود (از جمله فيلم هاي كمدي و برنامه هاي شاد) ادامه مي داد...« رئيس جمهور كل ملت ايران » پرسش من بعنوان يك شهروند ايرانيِ ارمني از شما اين است كه آيا فكر مي كنيد فقط انتشار يك پيام تسليت رسمي قادر است از داغ خانواده هاي قربانيان بدون قبر مانده و نيز بار مسئوليت دولت در قبال اين فاجعه بكاهد؟ چرا بايد جمهوري ارمنستان و رئيس جمهورش براي شهروندان خود بدانم؟ اصلاً چگونه « رسانه ملي » عزاداري كنند؟ چگونه من خواهم توانست از اين پس به ايراني بودن خود ببالم؟با كمال احترام،يك شهروند داغدار ايرانيِ ارمني26 تير 1388 - تهران

روزی که امیر کبیر گریست

سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست .
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش.
تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را برعهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند .
امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند .
روحش شاد
28/4/88

بعثت ، نگرشی دیگر

بعثت پیامبر اکرم(ع) تولد دوباره تاریخ است،پایانی است بر همه آغازها و آغازی است که خود پایانی ندارد،پیامی است جاودانه از آسمان برای زمینیان موجی است برای تلاطم همه تاریخ و دعوتی است که پژواک آن تا پایان تاریخ شنیده خواهد شد.
کتاب « آری اینچنین بود برادر» دکتر را برای نوشتن بخشی از کتاب که مربوط به پیامبر می شد ورق می زدم ، حیفم آمد دوباره از اول ان را نخوانم پس قسمتی از ان را می نویسم وخواندن بقیه آن را به شما واگذار می کنم :
برادر ! تو رفتی و ما همچنان در کار ساختن تمدنهای بزرگ ، فتح های نمایان و افتخارات عظیم بودیم ...... گاهی ما را به جنگ می بردند جنگ علیه کسانی که نمی شناختیم و شمشیر کشیدن به روی کسانی که نسبت به آنها هیچ کینه نمی ورزیدیم و حتی کسانی که همراه و هم طبقه و هم سرنوشت ما بودند .
این جنگها به قول دانشمندی عبارت بود از جنگ دو گروهی که با هم می جنگیدند بدون اینکه هم را بشناسند ، و برای کسانی که با هم نمی جنگیدند اما هم را می شناختند .
...... اما برادر بعد از تو تحولی بزرگ پدید آمد .پیامبران بزرگ برخاستند ، زرتشت بزرگ ، مانی بزرگ ، بودای بزرگ ، کنفسیوس حکیم ، لائو تسوی عمیق ....
روزنه ای به نجات گشوده شده بود ، خدایان برای نجات ما از ذلت و بردگی ، پیامبران منجی خویش را بسیج کرده بودند ، تا ایمان و پرسیتش را جانشین ستمگری و بردگی کنند .
اما برادر ! این مبعوثین خدایان ، از خانه ی بعثتشان فرود می امدند و بی هیچ اعتنایی به ما و بی هیچ نام و یادی از ما ، راهی کاخ و قصری می شدند .
کنفسیوس حکیم که آنهمه از جامعه و انسان گفت و باور کردیم و دیدم که به وزرات « لو » رفت و ندیم شاهزادگان شد . و « بودا » که خود شاهزاده بزرگ « بنارس » بود از همه ما برید و در درون خود برای رفتن به « نیروانا » که نمی دانم کجاست ، ریاضت های بزرگ و اندیشه های بزرگ آفرید !
و زرتشت در آذربایجان مبعوث شد و بی آنکه با ما تازیانه خوردگان و عزاداران دخمه ها ، دخمه ای گور هزاران برادر بوده ، سخنی بگوید ، به بلخ شتافت و در سلامت در بار گشتاسب از ما برید .
و مانی از نور گفت و به ظلمت تاخت ، و روشنی را در گوش ما زندانیان ظلمت ظلم ، زمزمه کرد ، گفتیم اینک اوست که نجاتمان را می خواند اما گفتار روشنش را در کتابی پیچید و به شاپور ساسانی هدیه کرد و در تاجگذاریش خطبه خواند و افتخارش همه این شد که در رکاب « شاپور » سرندیب و هند و بلخ را کشت و بعد این چنین مان شکست و شکستمان را سرود که : « آنکه شکست می خورد از ذرات ظلمت است و آنکه پیروز می شود ، از ذرات نور !» و مگر نه این است که ما شکست خوردگان همیشه ی سرتاسر تاریخیم ؟
برادر ! تو قربانی این بناهای بزرگ بر گور شدی و من قربانی ، این قصر های عظیم .
و ناگهان دیدم که در کنار فرعونها و قارونها که به بردگیمان می خریدند و به بیگاریمان می کشیدند ، دیگرانی نیز به نام جانشینان این پیامبران سر کشیدند روحانیون رسمی .
از فلسطین گرفته تا ایران ، تا مصر تا چین ، تا هر جا که جامعه و تمدنی هست . در کنار این اهرام و این قصرهای بزرگ ، برای ساختن معابد پرشکوه باید سنگ می کشیدیم.
.....برای معابد بیگاری کردیم و همه کاخهای عظیم روم و معبد های چین را ساختیم و مردیم .
پیروزی از ان موبدان ، کشیشان و روحانیون ادیان و فرعونها و قارونها بود . ومن که هزاران سال بعد از تو زیستم .... احساس کردم که خدایان نیز به بردگان کینه می ورزند و این آئین ها برای بردگی ما بند دیگری است .....
اما برادر ! ناگهان خبر یافتیم که مردی از کوه فرود امده است و در کنار معبدی فریاد زده است که :
« من از جانب خدا امده ام »
و من باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برای ستمی تازه اما چون زبان به گفتن گشود باورم نشد :
« من از جانب خدا امده ام که خدا اراده کرده است تا بر همه ی بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و انان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد »
شگفتا ! چگونه است که خدا با بردگان و بیچارگان سخن می گوید و به انها مژده ی نجات و نوید و رهبری و وراثت بر زمین می دهد .
باورم نشد ، گفتم :
او نیز همچون پیامبران دیگر در ایران و چین و هند ...شاهزاده است که به نبوت مبعوث شده است تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند .
گفتند : نه ، یتیمی بوده است و همه او را دیده اند که در پشت همین کوه ، گوسفندان را می چرانیده است . گفتم : عجبا ! چگونه است که خداوند فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است ؟
گفتند : او آخرین حلقه سلسله ی چوپانان است و اجدادش همه ، رسولان چوپان . ازشوق ، یا از هراسی گنگ بر خود می لرزیدم که برای نخستین بار از میان ما پیامبری برخاسته است .
به او ایمان آوردم ، چرا که همه ی برادرانم را گرد او دیدم . بلال ، برده برده زاده از پدر ومادری بیگانه از حبشه . سلمان آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران ، ابوذر ، فقیز درمانده گمنامی از صحرا . سالم ، غلام زن حذیفه ، این بیگانه ی ارزان قیمت ، برده ی سیاه پوست ، اکنون پیشوای همه یاران او شده است .
باور کردم و ایمان اوردم چرا که کاخش چند اتاق گلی بود که خود در گل و خاک کشیدنش شرکت کرده بود و بارگاه و تختش تکه چوبی بود انباشاه از برگهای خرما !
این همه ی دستگاه او بود و همه ی فشاری بود که برای ساختن خانه اش بر مردم وارد کرده بود ! و تا بود چنین بود و چنین مرد ....

چه سخت است در بهشت تنها بودن

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است ( دکتر علی شریعتی )
خوشحالم که یکی دیگر از هموطنانم به مصیبتی دچار نگشته و تنها از بد حادثه در برهه ی زمانی خاصی دچار مشکل گشته ، ممنون که نگرانی ام را رفع کردید و امیدوارم مشکلاتتان حل شود.....
در مورد طرح تحول اقتصادی اگر مردم اطلاعاتی ندارند برای این است که خوب توجیه شان نکرده اند چرا عادت نداریم برای مردم خوب توضیح بدهیم ، آنقدر که نیازی نباشد خودشان دنبالش بروند تا بفهمند ، اگر واقعا اعتقاد داریم مردممان باهوش و با شعورند چرا فقط وقتی نیاز داریم به مانوری دسته جمعی، دم به دم فراخوان از صدا و سیما برایشان ترتیب می دهیم ؟
فارغ التحصیل شدن از دانشگاه علم و صنعت آن زمان ، دلیل بر با هوش بودن اگر باشد دلیل بر کاردان بودن وداشتن مدیریت صحیح نیست ، بسیارند که باهوشند و خود را غرق در اکتشافات کرده اند. هوش تنها آیتم برای کشور داری محسوب نمی شود . شاید اعتماد به نفس یکی از آیتمها باشد که در ایشان بسیار دیده می شود ولی متاسفانه شرط لازم اگر باشد کافی نیست !
در باره فقر ،اتفاقا بحث من دقیقا بر می گردد به این دو قطبی شدن جامعه ..... مگر در زمان شاه وضع مردم این طور نبود ؟ ! می خواهم بدانم چه تفاوتی است بین وضع اقتصادی ان زمان و این زمان ، اگر کسی از دولت انتقاد می کند ، دلیل بر طرفدار بودن از سرمایه داری و زراندوزان نیست ، من حرفم همین است که چرا در جامعه ی اسلامی هنوز هیچ دگرگونی دیده نشده ! ...... حداقل اگر بقیه حکام ، چون رفسنجانی و خاتمی کاری نکردند داعیه اش را هم نداشتند و شعارشان عدالت نبود ، گرچه به کار آنها هم بسیار ایراد وارد است ، اگر از ابتدای این حکومت هدف و فکر واحدی داشتیم که انجام می شد و این همه کارشکنی صورت نمی گرفت ، اگر کسانی که کار می کردند از آنانی که کار نمی کنند مشخص می شدند ، اگر ایشان که ادعای این را داشتند که دزدان را معرفی می کنم ، معرفی می کردند ، اگر شهامت مناظره را 2 سال قبل از مناظره به خرج داده بودند ، اگر هاشمی انقدر قدرت دارد که به نماز بیاید و مردمی که به قول شما در باند زر اندوزانند این همه به او اقتدا کنند ، همه نشان از این دارد که این مملکت ره اسلام نمی پیماید .....
نظر دلپاره ها را بخوانید ، جوانی است از همین مملکت ، چگونه به اسلام نگاه می کند ؟ ! چه کسی مقصر است ؟ ! ........
آموزش و پرورش ما ، با توجه به تمامی کتبی که در زمینه مدیریت نوشته شده اساسی ترین بخش نهاد هر کشوری است زیرا تربیت نیروی انسانی متخصص ، نیمه متخصص در اختیار اوست .... این آموزش و پرورش هم اکنون چه جایگاهی دارد ؟ ..... تا کنون چند وزیر داشته که برای بهبود آن کاری انجام داده باشند ؟ هر کدام باری به هر جهت آمده ، نظر وطرحی داده ، در قبال هر طرح پولی دریافت کرده و بار خود بسته و اوضاع را روز به روز بدتر از پیش کرده و رفته اند .......
علی احمدی اولینشان نیست و آخرین شان هم نخواهد بود ، در جلسه ی معلمین نمونه کشوری واستانی که در منظریه انجام شد در حضور تمامی معلمین نمونه کشور ، می گوید : « آیا تا به حال گفته اید شکر نعمت نعمتت افزون کند ؟ !!» خدا شاهد است که اگر از جایگاه سخنرانی اش فاصله نداشتم همانجا بلند می گفتم ما معلمین این را نگفته ایم بلکه با پوست و گوشت و خونمان حس کرده ایم ولی شما چطور ؟ !!! ....
برخورد نا مناسب ، پذیرایی افتضاح ، بی برنامه بودن با معلمینی که از سراسر کشور به عنوان معلم نمونه آمده بودند ، ساعت 2 نیمه شب خانمها را از منظریه به چهار راه لشکر بردند که فردا به مقر رهبر نزدیکتر باشند ! ، دریغ از فراهم کردن امکانات رفاهی مناسب ! ، معلم کشوری روی زمین خوابید ، سرویس ایاب و ذهاب تا نیمه ی راه معلمین را پیاده کرد که بقیه راه را خودشان بروند !!! کارت دیدار با رهبری به بسیاری داده نشده بود و جمعی التماس کنان منتظر بودند که کارت به انها داده شود تا به حضور رهبر برسند ، اینها نمونه های مدیریت بسیار صحیح در یک نمونه ی کوچک است ، همه جا همین است ، جناب رحیم مشایی هم فرد درخشانی نیست ، کافی است از کسانی که به عنوان مدیران ارشد صنایع دستی کار می کنند حال و روز ایشان را بپرسید ، وزیر کشور هم که وضعش معلوم است .... باید به این وضع رسیدگی شود دم به دم وزیر عوض می کند هنوز فکر می کند در حال یارکشی است !!!.....
طرح تحول اقتصادی اگر خوب است و با ان مخالفت می شود رسانه ها که کاملا در اختیارشان است ، رهبر هم که از ایشان حمایت می کند ، مردم هم که پیرو رهبری اند مشکلشان را با مردم در میان بگذارند ، همین مردمی که به خاطر افشاگری ایشان در مناظره علیه آقای رفسنجانی به او رای داده اند باز از طرحشان حمایت می کنند ..... من می شناسم کسانی را که دقیقا به همین علت به ایشان رای داده اند ....... البته من هم از طرح شان اطلاعی ندارم به همین جهت مخالفت و موافقتی هم نمی کنم ، آنچه برای من و امثال من که در جامعه وجود دارند مهم است نتایج اجرا و یا عدم اجرای این طرح و اثر ان در زندگی مردم است ...... من چه می دانم اقتصاد کلان چه می گوید اقتصاد خرد چه می گوید ، نمی خواهم هم بدانم ، من باید بدانم گوشت و مرغ در جامعه هست یا نه ؟ .... کیلویی چند است و با بودجه ی من همخوانی دارد یا ندارد ؟ ..... اگر قرار بود همه از همه چیز اطلاع داشته باشند چه می شد ؟!!
از کاردانی ها و خوش خدمتی های دولت مردم نواز باز در همین آ.پ بگویم ....از قبل از انتخابات صحبت بر سر این بود که قرار است با ارائه مدارک ضمن خدمت یک پله افزایش مدرک بدهند بعد تبدیل شد به اینکه می خواهند به حقوق اضافه کنند و همه ی اینها نزدیکی انتخابات بود !!!!
درست بعد از انجام انتخابات که کلیه امتحانات پایان یافته و معلمین پراکنده شده بودند اعلام کردند در عرض یکهفته مدارس فرصت دارند که تمامی مدارک ضمن خدمت گذرانده شده کلیه معلمین تا سقف 1000ساعت را آماده کرده و تحت برنامه اکسس به اداره ارسال کنند ، که به ازای هر ساعتی مقداری به حقوق اضافه کنند ( مقدارش بر هیچ کس مشخص نبود حتی کارگزینی و حسابداری اداره !!...... ) ....... با مشقت فراوان کلیه معلمین را پیدا کرده مدارکشان را گرفته صد تا کپی برابر اصل کرده ، وارد برنامه نموده و ارسال کردیم !!! ( و این دقیقا زمانی بود که من خود مسئول انجام آن بودم و فرصت نداشتم از بیانات رهبری در مدرسه حرفی بزنم !!!) حکمها زده شد و 5 هزار تومان اضافه کردند !!!! این 5 هزار تومان شاید در بحث کلان رقم قابل توجهی باشد ولی برای یک معلم دردی دوا نمی کند و چاره ساز نیست ، با توجه به مقدار کاغذ و وقت و هزینه مصرف شده و شعار امسال !!!! ...... اینها هم جزو طرح اقتصادی ایشان است !!! یا نوکر مفت گیر اورده اند !! ..... من با این طرحهایی که درگیرم می بینم که دارند چه می کنند ، و روسای اداره های آ.پ شدیدا از ایشان جانبداری می کنند ، خوب حق هم دارند ، با ماندن ایشان آنها هم سر کار می مانند !!! ...... فقط باید گفت : به میزتان بچسبید که امیدوارم خدا در دنیا و آخرت بسیار از این میزها به شما عنایت بفرماید !
نفرمایید نیت شما چیست ؟ نیت یک معلم ساده کشور چه می تواند باشد ؟ غیراز این است که دلمان برای این کشور و فرزندان آن می سوزد ؟ .......
اما با چه کسانی تولی و تبری داریم ، با کسانی که نیکی را در هر لباسی که باشند انجام می دهند و از بدی دورند حتی اگر مسلمان نباشند ، با کسانی که نه اهل سیاستند و بالاطبع نه اهل دروغ و فقط انچه می خواهند این است که با صداقت با ایشان رفتار شود ، به انها احترام گذاشته شود و حقوق شهروندی شان رعایت شود ، فکر نمی کنم این مردم مردم بدی باشند ، اگر خلاف راه حق عمل نمی کنند باید به کارگزاران گفت چرا راهتان را روشن نشان مردم نداده اید اگر راست می گویید و خلافی در کارتان نیست ......
احساس من همیشه این است که حتی اگر بد جلوه کنی چون نیتت خیر باشد همه می فهمند .... حداقل این را به تجربه در محیط کوچکی چون مدرسه و با جوانانی که از سیاست اطلاعی ندارند امتحان کرده ام ، با اینکه بسیار سخت گیری می کنم وبسیار از من می ترسند و حساب می برند ولی به نقل از اولیائشان ، نوع برخورد خود دانش اموزان و صحبت های همکاران متوجه شده ام که سخت گیری هایم را قبول دارند و بدی به دل نگرفته اند ، چرا که در قبال هر کار خوب پاداشی گرفته اند و در برابر هر بدی مجازات شده اند ....... مردم ما با شعورند و بدی و خوبی را تشخیص می دهند ، کاش امارشان را درست ارائه می کردند !!!!!!! ........27/4/88

من گفتم ، شما گفتید!

سلام برسپاسگزارحکومتی که نخبه است و بیکار و متاسفانه مانده ام چرا ؟ !! و امیدوارم مشکل در همین بحران اقتصادی باشد و با مشکلات دیگری چون بیماری و .... درگیر نباشید ( خواهشا حتما جوابم را بدهید ، ما خانمها زود نگران می شویم )
قصدم جسارت نبود اما نمی دانم چرا اگر نمی توانید متقاعد کنید انگ فریب خوردگی و .... می زنید تا دیگرانی ! چون من بر آشوبند و اگر در این میان طرف شخص خاصی را هم نگرفته بودند بالاخره بخواهند خود را وابسته به جناحی نشان دهند تا حرفشان را زده باشند و جوابی بگیرند ؟ !!!! .....
نمیدانم انهایی که در راسند چگونه خود را پیرو پیامبری می دانند که در هنگام مرگ از مردم می خواهد اگر دینی به گردنشان دارد بیایند و بگیرند ؟ و خود اینچنین با مردم بازی می کنند ؟
نمی دانم چگونه رهبرانی داریم که خود را مقلد امام می دانند و اینگونه در پی مقام می دوند که همیشه اعتقاد داشته ام که گرفتن پست و مقام آسان است ، سخت آن است که بتوانی مقام بگیری و نگیری ......
نمیدانم چرا همه فکر می کنند خود عاشق تر و برحق ترند نسبت به این مملکت و این انقلاب و این مردم ، نمیدانم چرا اگر مردمی هستیم مردمی عمل نمی کنیم ، نمیدانم اگر طرح تحول اقتصادی برای مملکت خوب است این همه اقتصاد دان با آن مخالفت می کنند ؟ من که رئیس جمهور نیستم تا در هر مسئله ای کارشناس ارشد باشم !!! ..... من سعی میکنم با استفاده از نخبگان اطرافم که به آنها اعتماد دارم ، و با توجه به جریانات و تحولات و واقعیات اطرافم نظر بدهم ....
من می بینم مردم کشورم در رنجند و مسئول کشور یک نفر است که قول داده بود هر ماه گزارش صحیح از آنچه انجام می دهد به مردم ارائه کند ، من می بینم که مردمم روز به روز بدبختتر و بیکار تر !!! می شوند و کسی پاسخگوی انها نیست که چه می خورند و چه می کنند ....
من می بینم اقتصاد بر همه زوایای زندگی مردم چگونه فشار آورده است و کسی پاسخگو نیست !!! ...... من میبینم مدیران ارشد منتخب ایشان را که کاری نکرده اند جز اینکه جو دستگاه زیر نظرشان را بیشتر مغشوش نمایند ایشان همچنان نگه داشته ، در انتها فقط انتخابهایشان شده بر اساس آزمایش و خطا !!! و شاید شما و امثال شما کار ایشان را شهامت بدانید که می توانند چنین جسارتی به خرج دهند و وزیرشان را عوض نمایند !!! واین کار چقدر به دولت و مردم ضربه می زند مشکلی نیست !!
من می گویم این مملکت همیشه برای اهدافش شهید داده است و شما شهیدان را مال من ، مال شما می کنید !! ، من می گویم کسانی بوده اند که تا به حال رای نداده اند و این بار نه به خاطر وجود منزه ایشان در انتخابات شرکت کرده اند و حماسه آفرینی برای ایشان نموده اند و شما می گویید من بدنبال جمع کردن رای اولی های جوان و مسن بوده ام !!!! .....
وقتی شماها می خواهید مرزتان جدا باشد ، مشکلی نیست هر چند که بارها گفته ام حکومت من و شما تفاوتی با هم ندارد ، معلوم است برای شما چیزهای دیگری در اولویتند ،البته هر کس نظری دارد ، اما متاسفم برای کسانی که می خواهند اعمال نظر کنند ، متاسفم از نخبگانی چون شما که باید بیکار باشند و استفاده ای از انها نشود ، متاسفم که دیده ام چون شما جوانان نخبه ای که فقط ایمانشان به دین و کشورشان باعث خارج نشدنشان از این مملکت شده است و با انواع مخالفت ها روبرو بوده اند ، خود اسم خود را «اخراجی ها» گذاشته اند اما همچنان همین اخراجی ها هستند که دارند بی منت برای هر کسی که به کمکشان نیاز دارد کار می کنند و دم نمی زنند.......
کاش با این حرفها و کارهایشان از هم دورمان نمی کردند ، کاش این مملکت را محل تاخت و تاز امیال خویش قرار نمی دادند ، کاش این مثلث شوم دست سیاهش را برای همیشه از سر مردمان تمام جهان کوتاه می کرد تا همه در صلح و آرامش زندگی کنند ......
کاش دورنگی ها نبود و عاشقان همیشه عاشق می ماندند و فقط حرف نبود ........
در انتها آرزو می کنم خدا مشکل همه ی مردم را حل کند و از دعای آبرو مندان درگاهش ، مشکل شما را دراین بهشت هزار ساله برطرف نماید .
باید اعتراف کنم اعصابم را خوب به هم ریختید ، البته چیزی که عوض دارد گله ندارد !!! .......