دل نوشته ای از علیرضا قزوه از وبلاگش به آدرس : http://www.ghazveh.blogfa.com/
برگشتم به باران های هند. بارانی تر از همیشه و باران هنوز بند نیامده است.
آنجا هوا آفتابی تر از تمام دنیاست.با همه لکه های خاکستری ابرهایی که نمی بارند.
برگشتم و دیروز و دیشب سه ساعت تمام را در ترافیک سنگین دهلی بودم و یاد گرفتم به شیوه این مردم آرام باشم و با بوق های مکرر بخندم و به راننده ریگشای کنار دستی ام که نگاه می کنم از پشت شیشه بارانی لبخندش را با لبخند جواب بدهم و ناگهان در باران شیشه را پایین بیاورم و برایش ترانه ایرانی بخوانم.
روزهایی که گذشت نیاز به بازخوانی و بازبینی دارد. با همه یادداشت ها و شعرهای من و دوستانم و تاریخ همین هاست نه عزل و نصب های یک شبه اهل سیاست.
روزهایی که گذشت بچه های سر به راه با کیف انگلیسی در دست در شبکه های صدای امریکا و بی بی سی با دمشان چه گردوها که نشکستند و من و ما از دست بعضی ناشناسان داخلی چه حرص ها که نخوردیم.
این همه داد زدیم که فرهنگ فرهنگ و هنوز آقایان در پی نصب وزیران فرهنگ سیاسی هستند. و مشکل همه این ماجراها ندانستن ادبیات و نداشتن ادبیات و ادب بود و تا هنوز با داشتن این همه ادیب با حکمت و این همه اهل اندیشه و خرد باید بنشینیم که کدام طفل ناقص الخلقه سیاسی به پدر جدی فرهنگ تعیین شود.
برگشتم به جایی که اگر بوق بزنم کسی به من فحش نمی دهد و اگر در خیابان بزنم زیر آواز کسی نمی گوید که چرا.
برگشتم به جایی که روزنامه کیهان ندارد و برای دنیا تعیین تکلیف نمی کند.
به جای داد و قال، برنج و سیب زمینی کیلویی دویست تومانی تولید می کند تا گرسنگان با آبرو زندگی کنند و با یک میلیارد و اندی جمعیت هنوز قیمت گوشت گاو به دو هزار تومان نرسیده است.
اینجا میوه ها را می توان سوا کرد و اگر هم خودت نخواهی برایت سوا می کنند و به تو تعظیم هم می کنند.
به هر حال این دوره هم مخروط را نه بر قاعده که بر رأس تیزش استوار می کنند و باز همان آش است و همان کاسه و همان حکایت همیشگی.
حتی زمزمه هایش هم هست که سیاست فرهنگی و فرهنگ سیاسی و ... اما همه اش حرف است. فرهنگ هنوز منشی و دربان اهل سیاست است در این دولت و در دولت های قبل هم.
اگر فرهنگ اصل بود که برای گفتن شعری یا حقیقتی نباید از این جماعت و آن جماعت تحقیر می شنیدم.
اگر فرهنگ اصل بود در خیابان عابران از کنار هم با لبخند می گذشتند و در وبلاگ ها دوستان شاعر برای هم می نوشتند: قربانت شوم کجایی که دلتنگت بودم.
اگر فرهنگ اصل بود که نه پسر روح الامینی را بی گناه می کشتند و نه پسر دوست ما را بی گناه سیلی می زدند.
اگر فرهنگ اصل بود که اهل سیاست به زبان درشت با هم مناظره نمی کردند.
اگر فرهنگ اصل بود موسوی به احمدی نژاد تبریک می گفت و احمدی نژاد به موسوی می گفت قربانت شوم این دولت دست یاری به سوی شما نیز دراز می کند.
اگر فرهنگ اصل بود که رنگ سبز که رنگ جلد قرآن ها و امامزاده ها بود زیر دست و پا نمی افتاد و هزار هزار حرف دیگر.
اگر فرهنگ اصل بود که اموال مردم به آتش کشیده نمی شد.
اگر فرهنگ اصل بود که برادر با برادر قهر نمی کرد.
اگر فرهنگ اصل بود وزیر فرهنگ مقامی بالاتر از وزیر کشور و وزیر خارجه داشت و معاون اول بود.
اگر فرهنگ اصل بود که من این همه حرص نمی خوردم ...
برگشتم به باران های هند. بارانی تر از همیشه و باران هنوز بند نیامده است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر