تقدیم به آفتاب در حجاب

پدر گفت : « بگو یک !» و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را می اموخت. کودکانه و شیرین گفتی " « یک !» و پدر گفت : « بگو دو» نگفتی ! پدر تکرار کرد : « بگو دو دخترم .» نگفتی ! و در پی سومین بار ، چشمهای معصومت را به پدر دوختی و گفتی : « بابا ! زبانی که به یک گشوده شد ، چگونه می تواند با دو دمسازی کند ؟» و حالا بناست تو بمانی و همان یک ! همان یک جاودانه و ماندگار . بایست بر سر حرفت زینب ! که این هنوز اول عشق است . بایست که با قامت شکسته نمی توان خیمه ی وجود حسین ( ع) را عمود شد . بایست که در کربلا ، شاید هیچ کس به اندازه ی تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد و تو باید تصویر کوثر را در آینه ی نگاهت بخشکانی تا بچه ها با دیدن چشمهای تو به یاد آب نیفتند . بایست برای عباس ! که عباس دل آرام عرصه ی زندگی است ، آرام جان برادر است . دل او آیینه آفرینش است و آینه تصویر خویش را انتخاب نمی کند . و چیزی نمانده که تو با حسین وداع کنی اما آنچه تو باید با ان وداع کنی حسین نیست . تجلی تمامی تعلقهاست . نقطه ی اتکاء همه ی سختی هاست ، لنگر کشتی وجود در همه ی طوفانها و بلا هاست .شهادت ندیده نبودی . مادرت عصمت کبری و پدرت علی مرتضی و برادرت حسن مجتبی همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند . میدانستی روزی سخت تر از روز ابا عبدالله نیست . ندا در آسمان پیچید که : « قتل الامام ابن الامام » . سجاد بر زمین مشت می کوبد و هستی را به آرامش دعوت می کند .شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا گلایه نکن . فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و از خودت را به او بسپار . از او سیراب شو ، اشباع شو ، سرریز شو ، انچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیری و اورا از زمین بلند کنی و به خدا بگویی : « خدا ! این قربانی را از آل محمد قبول کن ! » ( برگرفته از کتاب آفتاب در حجاب سید مهدی شجاعی ) و زینب مانده است، کاروان اسیران در پی‌اش، و صف‌های دشمن، تا افق، در پیش راهش، و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش، وارد شهر می‌شود، از صحنه برمی‌گردد، آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام می‌رسد، وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است، آرام، پیروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد می‌زند: «سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت... » زینب رسالت رساندن پیام شهیدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زیرا پس از شهیدان او به جا مانده است و اوست که باید زبان کسانی باشد که به تیغ جلادان زبانشان بریده است. اگر یک خون پیام نداشته باشد، در تاریخ گنگ می‌ماند و اگر یک خون پیام خویش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهید را در حصار یک عصر و یک زمان محبوس کرده است. اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ باز نگوید، کربلا در تاریخ می‌ماند، و کسانی که به این پیام نیازمندند از آن محروم می‌مانند ، و کسانی که با خون خویش، با همه نسل‌ها سخن می‌گویند ، سخنشان را کسی نمی‌شنود . این است که رسالت زینب سنگین و دشوار است. رسالت زینب پیامی است به همه انسان‌ها ، به همه کسانی که بر مرگ حسین (علیه السلام ) می‌گریند و به همه کسانی که در آستانه حسین ( علیه السلام ) سر به خضوع و ایمان فرود آورده‌اند ، و به همه کسانی که پیام حسین (علیه السلام ) را که « زندگی هیچ نیست جز عقیده و جهاد » معترفند؛ پیام زینب به آنهاست که: « ای همه - ای هرکه با این خاندان پیوند و پیمان داری ، و ای هرکس که به پیام محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) مؤمنی، خود بیندیش ، انتخاب کن! در هر عصری و در هر نسلی و در هر سرزمینی که آمده‌ای، پیام شهیدان کربلا را بشنو ، بشنو که گفته‌اند: کسانی می‌توانند خوب زندگی کنند که می‌توانند خوب بمیرند . و پیام اوست به همه بشریت که اگر دین دارید ، « دین » و اگر ندارید « حریت» ـ آزادگی بشر ـ مسؤولیتی بر دوش شما نهاده است که به عنوان یک انسان دیندار ، یا انسان آزاده ، شاهد زمان خود و شهید حق و باطلی که در عصر خود درگیر است ، باشید که شهیدان ما ناظرند ، آگاهند ، زنده‌اند و همیشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوی‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند .»(برگرفته از کتاب حسین وارث آدم دکتر شریعتی ) 18/4/88

هیچ نظری موجود نیست: