بعد از مدتها بالاخره قرار شد فیلم « در باره ی الی » رو با دوستم بریم ببینیم . صبح بهم زنگ زد که کی بلیط رزرو کنم گفتم : زود . که بتونم زود برگردم خونه .... قبلا صحبت از دو سینما بود ایران و آزادی ولی چند روز پیش بهم گفت میرم آزادی ببینم که کی وقت داره . خلاصه ساعت 15/6سانس شروع فیلم بود و من قرار بود 6اونجا باشم ..... ماشین نبردم که هم مشکل طرح زوج و فرد و هم فکرپیدا کردن جای پارک رو نداشته باشم .... خلاصه رسیدم آزادی و دیدم ایشون نیستن .... بهش زنگ زدم گفت جلوی در سینما وایسادم گفتم خوب منم جلوی در سینما هستم و بعد فهمیدم ایشون سینما ایران تشریف دارن و من آزادی !!! ..... با توجه به زمان و ترافیک و بدی مسیر رفتن به اونجا که خریت محض بود .رفتم برای ساعت 40/7 بلیط گرفتم .... دیدم کاری ندارم ... تصمیم گرفتم برم سمت میدون ولی عصر..... از دنیس تریکو گذشتم ....... همین طور رفتم تا رسیدم سر فاطمی ...... گفتم یه سر به مانتو فروشی هاش بزنم که از دم رستوران زیر زمینی که اول فاطمی هست گذشتم ..... یاد شبی افتادم که رفته بودیم با خواهرم سوئیت سمفونیک « رسول عشق و امید » اثر مشترک چکنواریان و سید مهدی شجاعی ! چه شب خوبی بود ....... همه نشسته بودن و مشغول صحبت کردن و خوردن غذا بودن .... عین خل ها به صندلی که اونجا نشسته بودیم نگاه کردم .... بعضی وقتا چه چیزها باعث به یاد اوردن چه خاطراتی میشه ..... دیگه بقیه راه رو همین جوری با یاد خاطرات اون شب قدم زدم که دیدم داره دیر میشه سریع یه ماشین گرفتم و رفتم سینما ..... بعد از افتتاح آزادی این اولین باری بود که توش می رفتم ...... هفت طبقه ، با آسانسور و پله برقی تا طبقه آخر و همه ی طبقات مجهز به کافی شاپ !! ..... خوبه ، لا اقل جوونها برای حرف زدن یه جایی رو پیدا کردن ....... فیلم تازه شروع شده بود ..... اولش شادی بخش بود و شاد بودن یه سری جوون که می خواستن از مسافرتشون لذت ببرن رو نشون میداد ........ بعد باز بحث اعتماد پیش اومد ..... نمیدونم چرا این چند وقت همش باید برام تکرار بشه که انقدر آسون به همه کس و همه چیز اعتماد نکن ..... بقیه فیلم فقط اضطراب بود ........ که همه بر می گشت به همین که بدون اینکه کسی رو بشناسی باهاش همسفر شدی ....... نباید انقدر مهربون بود ..... نباید دایه ی مهربونتر از مادر بود ...... و نباید های دیگه ...... بحث حیا پیش اومد ، بحث آبرو پیش اومد ، اینکه آبروی کسی حتی بعد از مرگش نباید برده بشه و بعد یک دروغ مصلحتی !!! ،به خاطر یه جمع اکثریتی ، چون باید زندگی ادامه داشته باشه ......... وقتی فیلم تموم شد هیچ حس خوبی نداشتم .......فیلم واقعیت هایی رو بیان می کرد که هر چند تلخ و گزنده بود ولی میشد واقعیت داشته باشه ...... خوشبختانه به موقع دنبالم اومدن و من توی ماشین هنوز حس خوبی نداشتم .... با تعریف کردنش انگار کمی بهتر شدم ولی هنوزم موندم ، آیا برای زندگی کردن همیشه باید از شک به یقین رسید ؟ یا این تجربه ها لازمه ی زندگی هستن ؟ و، به چه قیمتی ؟ !!! ....... بد نیست شما هم یه بار فیلم رو ببینید . 20/4/88
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر