باز بوي باورم خاكستريست صفحه هاي دفترم خاكستريست
پيش از اينها حال ديگر داشتم هر چه مي گفتند باور داشتم
پيرها زهر هلاهل خوردند عشق ورزان مهر باطل خوردند
باز هم بحث عقيل و مرتضاست آهن تف ديده مولا كجاست؟
نه فقط حرفي از آهن ماندست شمع بيت المال روشن ماندست
دستها را باز در شبهاي سرد
ها كنيد اي كودكان دوره گرد
مژدگاني اي خيابان خوابها
مي رسد ته مانده بشقابها !
در صفوف ايستاده بر نماز
ابن ملجمها فراوانند باز سر به لاك خويش برديد اي دريغ
نان به نرخ روز خورديد اي دريغ
دير خواهد كرد روزي روزيت
در گلوي مال مردم خوارها
من به در گفتم و ليكن بشنوند
نكته ها را مو به مو ديوارها
با خودم گفتم تو عاشق نيستي
آگه از سر شقايق نيستي
غرق در دريا شدن كار تو نيست
شيعه مولا شدن كار تو نيست
اللهم عجل لوليك الفرج
۱ نظر:
ارسال یک نظر