لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد . گل داد ، سرخ سرخ .
گلها انار شد . داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت .
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک برداشت .
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید . مجنون به لیلی اش رسید .
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .
کافی است انار دلت ترک بخورد .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر