سجاده ای برای من

یه عده مردی که اصلا نمی شناختمشون دور وبرم بودن ..... آروم از میونشون رد شدم .... نزدیک یه ستونی یا یه دیواری سجاده ای رو برداشتم و همون جا پهنش کردم .... مردایی که دورم بودن گفتن : داره رو سجاده ی آقا نماز می خونه !!! ..... و من میدونستم که بعد از آقا این منم که دارم روی این سجاده نماز می خونم .......




بیدار شدم ...... صدای اذان صبح از بیرون به گوش میرسید ..... آروم از جام بلند شدم و وضویی ساختم و به نماز ایستادم .... الله اکبر که...خدا بزرگ  است


ده مهر هشتاد وهشت



هیچ نظری موجود نیست: