رفیق جانِ منا!» دورة رفاقت نیست
سرِ گلایه ندارم كه جای صحبت نیست
یكی به مفتی شهر از زبان ما گوید:
اطاعتی كه تو را میكنند طاعت نیست
چگونه نقشة آسایشِ جهان بكشیم
به خانهای كه در آن جای استراحت نیست؟
همه به سایة هم تیر میزنند اینجا
میان سایه و دیوار هیچ الفت نیست
چقدر بیتو در این شامها دلم خون شد
چقدر بیتو در این روزها صداقت نیست
مجو عدالت از این تاجرانِ بازاری
كه در ترازویشان نیمجو مروّت نیست
حرامیان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتیان و گناه دولت نیست
دل شهید به ابریشمِ هوس دادید
به چشم مخملتان هیچ خواب راحت نیست
به دام زلزله افتادهاید در شب مرگ
نماز خواندنتان جز نماز وحشت نیست
میان اینهمه شبتاب و اینهمه بیتاب
یكی ز جمع كریمانِ باكرامت نیست
به جز سكوت و تبسم چه میتوانم گفت
به واعظی كه گمان میكند قیامت نیست؟
هوای كعبه به سر دارد و دلش گرم است
كه در طریق هوی سختی و جراحت نیست
«كجا روم؟ چه كنم؟ چاره از كجا یابم؟»
هزار سینه سخن مانده است و رخصت نیست
طریقتِ تو همین شاعریست، شعر بگو
كه شرع بیغزل و شعر بیشریعت نیست
بهقدر خنده و اشكی غزل بخوان با من
بهقدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست
علی رضا قزوه
***
«بهار جان منا...» از ابوعبدالله محمدبنعبدالله جنیدی، شاعر قرن چهارم است
«كجا روم، چه كنم...» از حافظ است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر