ساده بود و ساده حرف میزد ، بی تکلف بود ...با چشمانی که شیطنت
از آشنائیشان گفت ، از خواستگاریش در
صبح علی الطلوع !!! .....
از زنگ زدن های حمید به او قبل از خواستگاری !!! .....
آنچنان می گفت انگار که بود ....... آخرش قصه اش را اول می گویم :
گفت اگر از من بپرسند قشنگ ترین چیز این زندگی چیه ، میگم « عشق » .... تعجب می کنم از جوونهایی که میگن این حرفها چیه ، عشق وجود نداره ..... چرا جوانانمون عشق رو فراموش کردن ؟ ...چرا میگن عشق همونه که میرین ظرفهاش رو می شوریم و..... ما در برای هم کار کردن از هم سبقت می گرفتیم .... وقتی خونه مادرم بودم کار نمی کردم ...مادرم می گفت کارهات رو کی میکنه می گفتم کلفت می گیرم .... وقتی میگفت غذا رو کی میپزه ، میگفتم آشپز میگیرم .... اما وقتی با حمید ازدواج کردم از شستن لباس هاش لذت می بردم ......
افسوس می خوردم که نیست تا لباس هاش رو بشورم و می گفتم دیدی لیاقت شستن لباسهاش رو نداشتم !!! ... اونم اگه لباس هاش رو می گذاشت از من معذرت می خواست که نرسیده تا لباس هاش رو بشوره .....
همیشه کردستان بود منم توی خونه ی بدون اون نمی تونستم بمونم ..... وقتی می رفت تحمل اون خونه رو نداشتم .... یا میرفتم خونه خواهرش یا مادرم یا می رفتم خوابگاه دانشجویی ایم پیش بچه ها .....
ملاقلی پور قهرمان اصلی فیلم خود یعنی هیوا را از شخصیت واقعی همسر شهید حمید باکری وام گرفته است. زنی که به گفته وی به قدری حضور همسرش را واقعی و عینی ترسیم کرده و از او حرف می زند که بی اختیار همین حس را به اطرافیان خود می دهد و آنها را وادار به پذیرش باور ذهنی خود می کند.
وقتی برمی گشت کلی باید زنگ می زد تا پیدام کنه ، همه می گفتن باز حمید فاطمه رو گم کرده ..... نهایت 2 ساعت دنبالم می گشت ولی پیدام می کرد ......... ولی خوب انتقامی گرفت ........ من 25 ساله که به دنبال اونم ........ ( وبغض امانش نداد .......)
از برنامه نیمه پنهان ماه (22/6/88)
و شاهد بودیم که پشت سر همسر مهدی باکری چه گفتند ..... و چه خوب زینب گونه خواهر حمید و مهدی از انان و همسرانشان دفاع کرد ... او به گزارش از « اعتماد » در تاریخ 15/6/88 نوشت : « من به عنوان بزرگ خانواده باکری به همسران برادرانم افتخار می کنم، همسر مهدی با خواهش خانواده باکری با فردی که ارزش و حرمت شهید را می داند، ازدواج کرده است.
بعد از مراسم چهلم مهدی و حمید من به عنوان بزرگ خانواده، به هر دوی آنها گفتم ازدواج کنند و این چیزی جز فرمان خدا نبود. همسر حمید با داشتن دو فرزند، جوانی و همه چیزش را صرف تربیت آنها کرد و خدا می داند چه فشارهایی را به تنهایی به جان خرید تا فرزندانی صالح تربیت کند. فرزندان پاکی که شما از تهمت زدن به آنها هم ابایی ندارید. همسران برادرانم به حرمت زندگی کوتاهی که با برادرانم داشته اند نور چشم خانواده باکری هستند و خواهند ماند. خاتمه این بیانیه اعتراضی به این شکل است؛ خوشحالیم که خانواده ما بدهی به نظام جمهوری اسلامی ندارد، نه از حکومت کمکی دریافت کرده ایم و نه به موقعیتی چشم داشته ایم، نه سهم خواهی کرده ایم و نه سهمی خواهیم خواست. من وظیفه خود می دانستم این نامه را برای شادی روح شهیدانم بنویسم. باشد که برای آنها که آخرت را فراموش کرده و به خاطر قدرت کثیف مادی چشم به حقایق بسته اند نیز تذکری باشد تا بندگی خدا بکنند و نه برده بنده خدا باشند.»
به دنبال عکسی ازشهید حمید باکری ، به هیوا اثر مرحوم ملاقلی پور برخوردم ، اینگونه نوشته شده بود :
رویارویی هیوا با حمید را در تونل باید یکی از تأثیرگذارترین سکانس های فیلم دانست که هیوا خودخواسته در آتش می ماند و فصل آخر زندگی او با ختم به گذشته به وصلی جدید می انجامد.
این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست / این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است.
دلم خواست بار دیگر « هیوا » را ببینم ...........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر