هر چی خواستم به بهانه اول مهر چیزی بنویسم دیدم چیزی برای نوشتنم نمی یاد ...... یاد روز های اول مهر زمان خودم افتادم .... یاد بوی مهر ماهی که شاید تا 10 سال پیش هم برام تداعی همون روزها رو داشت .... اما هر سال که می گذره این یکنواختی داره بیشتر و بیشتر میشه ، مخصوصا توی این چند سالی که تابستونها هم باید مدرسه باشم ، دیگه فرقی بین تابستون و مهر حس نمی کنم ....
شایدخرید لوازم التحریر و روپوش مدرسه هم از عواملی بود که می تونست منو به این روزهای قشنگ و خاطره انگیز نزدیک کنه ولی حالا که از این چیزها هم خبری نیست پس دلیلی برای دلتنگی برای مهر نمی بینم .....
جالبه که توی یه مصاحبه دیدم از بچه ها می پرسن دلتون برای مدرسه تنگ شده ؟ و اکثرا یا می گفتن نه !! و یا می گفتن با یه جور رودربایستی که ، اااااای یه کمی !!! .....
حتی بچه ها هم برای اومدن مهر دلتنگ نیستن ..... هیچ انگیزه ای در هیچ کس انگار دیده نمی شه ...... چرا ، نمی دونم .......
اما دلم برای کتابهای فارسی مون تنگ شده ، داستانهای قشنگ اون کتابها ، شعرهایی که مجبور بودیم حفظشون کنیم و اون روزها چقدر شاکی میشدیم ولی الان چقدر خوشحالیم که هنوز یادمونه و عاملیه که بتونیم با بقیه همسن و سالهامون یه چیز مشترک از اون زمونها داشته باشیم ..... می تونیم با هم بخونیم ....
باز باران با ترانه ...... با گهرهای فراوان ..... می خورد بر بام خانه .......
یاد داستان های تصمیم کبری ، داستان کوکب خانم ، روباه و خروس ، چوپان دروغگو و ..... بخیر .... هر کدومشون دنیایی حرف بودن که توی یه صفحه مطرح می شدن ......
کاش می شد برگشت به همون روزهای قشنگ بی خیالی ، همون روزهایی که تنها نگرانی هامون دعواهای بچگانه مون بود و مشکلمون این بود که چه جوری با دوستمون بتونیم آشتی کنیم ! ....
کاش روح بچگی ها مون رو از دست نمی دادیم ....... کاش این همه بزرگ نمی شدیم ..... اول مهر ماه هشتاد هشت
۱ نظر:
اگه با منم مصاحبه می کردن ! اگه از منم می پرسیدن دلت برای مدرسه تنگ شده یا نه ؟! منم می گفتم نه !
اومدن مهر و شروع مدارس یه جور دلگیری داره تا دلتنگی !
اما آره ! کاش هنوز بچه بودیم و بچه می موندیم ! کاش بزرگ نمی شدیم و بزرگ تر !
کاش با همون افکار بچه گانه بودیم و با همون کارای بچه گانه . کاش با همون گریه و خنده های بچه گانه بودیم و با همون معصومیت بچه گانه ...
اما فقط کاش !!!
ارسال یک نظر