داستان اعترافات

مقام معظم رهبری در مراسم تنفیذ : « انتخابات اخیر نشان دهنده قدرت نظام در به صحنه کشاندن توده مردم بود.»

واقعا این از « قدرت» نظام بود که مردم را به صحنه کشید یا از « سیاست » نظام ؟ !! ......... به هر شکل اعتماد 13 میلیون انسانی که در این مملکت حق رای داشتند گرفته شد و این اعتماد را باید به مردم بازگرداند .

در تعجبم که جناب ابطحی از هم پیمانی سه نفر نام می برند که دارند راست راست می گردند و ایشان و بقیه اعضا گروه در زندان به سر می برند ؟ !! .... اگر گرفتن ابطحی به دلایلی که می گویند صحیح باشد باید خاتمی وبقیه هم گرفته می شدند !! .... این بازی سیاسی است که راس را می گذارند و زیر دستان را می گیرند ؟ !!! ......

اگر ابطحی درست بگوید که به نظر میرسد ، می گوید !، باید فاتحه این اسلام و این جمهوری اسلامی که هنوز چند صباحی از تشکیل آن نگذشته را خواند چرا که ، یاد و خاطره امام و شهدا کاملا زنده است و یادگاران جنگ ، جانبازانمان ، در کنارمان می باشند و ما این چنین در دامن غرب افتاده ایم .

با شنیدن اعترافات ابطحی و عطریانفر ، یاد روز های اول حمله به خرمشهر افتادم ، آن همه شهیدی که فقط برای دفاع از اسلام و میهنشان جان باخته بودند . یاد حمله های دفاع مقدس ، کزبلای 5 و شلمچه ، خیبر ، والفجر ها ، و ..... یاد بهشت زهرا و قطعه ی شهدا ، وااااااااای که اگر ابطحی درست بگوید ، اگر روحانیون ما نتوانند حق و باطل را از هم تمیز دهند از من بی خبر از دین چه توقعی می توان داشت ؟ !!! ......

متاسفم که نبود نیرویی کاردان باعث گردید این همه آشوب دامن زده شود ،اگر فرد موجه ای در مملکت بود که مردم او را قبول داشتند این همه کشته و زخمی ( جسم و روح ) نداشتیم ......کاش احمدی نژاد راست می گفت ! .......کاش فرد لایقتری داشتیم .......مردم فقط بحث شمارش آرا را داشتند و نه چیز دیگر ، در حالیکه در سر اینان چه می گذشته است ..........

دلم سوخت .... به عنوان یک مادر دلم سوخت وقتی عکس این جوانها را دیدم که در آشوبها کشته شدند ..... و دلم ریش تر شد وقتی شنیدم ابطحی گفت که ما اشتباه کرده بودیم و ملت ما را ببخشد ......

می دانستم که بالاخره این گروهها با زد و بند ، میانه شان درست خواهد شد و تنها چیزی که باقی می ماند جنازه بر دست مادرانی است که نمی دانند فرزند دلبندشان به کدامین گناه کشته شدند ؟ !!! ...... به همین علت روزهای راهپیمایی اجازه خروج فرزندم از خانه را ندادم چون هدف از راهپیمایی ها برایم روشن نبود ... اگر هدف هم مشخص بود ، راه و راهبر مشخص نبود ..... و الان خوشحالم که چنین اجازه ای را به او ندادم ...... برای که ؟ ... برای چه ؟ ....

دلم سوخت وقتی دیدم روحانی باسواد کشورم که از ابتدای تاسیس وبلاگش ، خواننده ی آن بودم ، با بی احترامی و با پوشش زندان ، بدون لباس روحانیت در جمع حاضر شده و اعترافاتی می کند که همان بهتر این لباس را بر تن نداشته باشد ........ دلم برای امام زمان سوخت که شاهد وجود چه کسانی باید باشد ! .......

این انتخابات شاید باعث شد پرده از رخ بعضی روحانی نمایان و دوستداران پر غرض نظام برداشته شود ، همانها که ادعای پیروی از امام و دوستداری شهدا را داشتند و از پشت خنجر بر پشت آنها فرو کرده اند ..... یاد ارمیا افتادم ........ ارمیای جنگ و ارمیا ی امریکایی ..... یاد سهراب افتادم که گفتن اسمش صلوات دارد ! .......

نمیدانم جناب « بابک داد »الان چه دارند به بچه هایشان بگویند ، بگویند بی خود این همه آوارگی کشیدیم ، یا برای حفظ موقعیتش بگوید : به انها قرص داده و کتکشان زده و نوشته از رو داده اند که بخوانند ........ چرا گاهی چشممان را در برابر واقعیت ها باز نمی کنیم ......

حالم از این سیاست به هم می خورد ....... کاش امام زمانمان بیاید و کاش ان موقع چشممان باز باشد تا حق را از باطل بتوانیم تشخیص دهیم ........

کاش در جبهه ی باطلیان نباشیم و شرمنده ازرویش از این حضور ...... کاش زودتر همه چیز تمام شود و امنیت به مملکت بازگردد و دغل بازان از هر قشری که هستند رخ بنمایانند ، کاش ..........

۱ نظر:

ؤهرا گفت...

اما فقط کاش ... !!!
توی دلم با شما و با خودم گفتم که آره کاش امام زمان بیاد . اما به امید چه کسایی ؟! به امید دیدن چه کسایی ؟!به امید یاری چه کسایی ؟! اما بازم کاش بیاد !
کاش فراموش نکینم ! امام (ره) رو ، راهش رو ، شهدا رو ،جانبازا رو ... کاش فراموش نکنیم حرفای امام و وصیت نامه های شهدا رو .....
اما فقط کاش ...!!!